عشق غیر منتظره پارت25
هندر: خانم آنیسا فورجر!
ذهن دامیان: چی!؟ کله صورتی شماره ی 2 ؟ اصلا بیخیال اسم گذاشتن به کنار...اون خواهر داشته و به من نگفته؟ البته خب بهش حق میدم به هر حال منم قضیه نامزدیم رو نگفتم...البته اون مردک مارو به عنوان نامزد میبینه...من خودم از امیلی بدم میاد
آنیا ذهن دامیان رو خوند و تو ذهنش گفت...
ذهن آنیا: بیچاره پسر...چیز...دامیان...آخر سر امیلی رو میکشم!
ذهن آنیسا: مامانی نه! الان نه ولی میکشیمش نگران نباش
ذهن آنیا: ایول!
بکی: آنیا جونم نگفته بودی خواهر داری!
آنیا: آخه نپرسیدی!
بکی: ...راس میگی!
هندر: آنیسا خودت رو معرفی کن
آنیسا: من آنیسا فورجر خواهر دوقلوی آنیا هستم و تا الان خارج از کشور بودم برای تحقیقاتم
ذهن امیلی: ایششش یه مزاحم دیگه که من رو از نامزدم دور میکنه!
آنیسا کاری کرد که دیگه کسی نتونه ذهنش رو بخونه
ذهن آنیسا: کسی حق دخالت تو خانواده ی ما رو نداره
آنیسا: راستی من و خواهر یه برادر هم داریم
ذهن هندر: وات؟!
کل کلاس: ها؟!
ذهن امیلی: عالی شد! اه!
ذهن دامیان: یا حضرت فیل اگه به آنیا نزدیک بشم داداشش بدبختم میکنه که!....صبر کن من چرا دارم در مورد اینجور چیز ها فکر میکنم؟
بکی: وای خدا! آنیا چندتا راز داری ها؟
ذهن آنیا: انقد که مغذت انرژی تحلیل راز هام رو نداره
آنیسا: اسم داداشم دامیاره....دامیار فورجر
ذهنش جوری که آنیا نشنوه: دزموند....
آنیسا: بیا داخل داداشی! ( عکس دامیار اسلاید دوم)
دامیار میاد داخل و...
ذهن دامیان: چی!؟ کله صورتی شماره ی 2 ؟ اصلا بیخیال اسم گذاشتن به کنار...اون خواهر داشته و به من نگفته؟ البته خب بهش حق میدم به هر حال منم قضیه نامزدیم رو نگفتم...البته اون مردک مارو به عنوان نامزد میبینه...من خودم از امیلی بدم میاد
آنیا ذهن دامیان رو خوند و تو ذهنش گفت...
ذهن آنیا: بیچاره پسر...چیز...دامیان...آخر سر امیلی رو میکشم!
ذهن آنیسا: مامانی نه! الان نه ولی میکشیمش نگران نباش
ذهن آنیا: ایول!
بکی: آنیا جونم نگفته بودی خواهر داری!
آنیا: آخه نپرسیدی!
بکی: ...راس میگی!
هندر: آنیسا خودت رو معرفی کن
آنیسا: من آنیسا فورجر خواهر دوقلوی آنیا هستم و تا الان خارج از کشور بودم برای تحقیقاتم
ذهن امیلی: ایششش یه مزاحم دیگه که من رو از نامزدم دور میکنه!
آنیسا کاری کرد که دیگه کسی نتونه ذهنش رو بخونه
ذهن آنیسا: کسی حق دخالت تو خانواده ی ما رو نداره
آنیسا: راستی من و خواهر یه برادر هم داریم
ذهن هندر: وات؟!
کل کلاس: ها؟!
ذهن امیلی: عالی شد! اه!
ذهن دامیان: یا حضرت فیل اگه به آنیا نزدیک بشم داداشش بدبختم میکنه که!....صبر کن من چرا دارم در مورد اینجور چیز ها فکر میکنم؟
بکی: وای خدا! آنیا چندتا راز داری ها؟
ذهن آنیا: انقد که مغذت انرژی تحلیل راز هام رو نداره
آنیسا: اسم داداشم دامیاره....دامیار فورجر
ذهنش جوری که آنیا نشنوه: دزموند....
آنیسا: بیا داخل داداشی! ( عکس دامیار اسلاید دوم)
دامیار میاد داخل و...
- ۷.۱k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط