دلم يک عيد قديمی ميخواهد!
دلم يک عيد قديمی ميخواهد!
آخرين روز مدرسه تمام شود و با هیجان به سوی خانه تمیز و پر از شیرینی و اجیل بروم خانه ایی که از چندین روز قبل با غرغرهای مادر تمیز شده و غبارهای سال گذشته از ان زدوده شده و از در و دیوار ان بوی تمیزی به مشام میرسد و منتظر ورود خاله و عمه و دایی وعمو و کلی سر و صدا و شادیست
با خوشحالی با خواهرهایم تخم مرغها را رنگ کنم و در جدال بر برتری زیبایی تخم مرغهایم پدر و مادرم را به داوری دعوت کنم و بشنوم که همه تخم مرغها به نوعی زیبایند و راضی و ناراضی از این قضاوت به جدال برسر چیدن سفره بپردازم با ذوق به
پيراهن سفيد با آستين های پف پفی و سارافون جين خريده شده ام در اینه نگاه کنم
و كفشهای بندی قرمزم كه دلم برايش غنج میرود را نگاه کنم و با امیدواری چشم به قرانی بدوزم که عیدی امسال هم لای ان جا خوش کرده و به حساب و کتاب و پیش بینی مبلغ عیدی امسالم بپردازم و رویا پردازی که با ان چکار کنم که چه کیفی داشت وقتی مبلغ عیدیت از بقیه بالاتر بود
روز اول عید لباس نو پوشیده به خانه مادربزرگ بروم که بوی نان پنجره ای و قطاب و شیرینی نخودی از سر کوچه بیایدچقدر این مهمانی رفتن هیجان داشت گویی برای بار اول است که به خانه اش میروی
پدر بزرگم زنده باشد و سنگک بدست وارد خانه مان شود
و پشت سرش "مادر بزرگ" با لبخند و تبریک سال نو
دلم شمعدانی های سرخ كنار حوض مان را ميخواهد
بنفشه ها و اطلسی ها
و "مادرم" صدا كردنِ مهربانانه ی پدرم را...
دلم تماشا ميخواهد!
وقتی که همگی لباس نو پوشیده به خانه ما می امدند
دلم خنده های جوان مادرم را ميخواهد، وقتی هزار بار زيباتر ميشد.
دلم يک عيد قديمی ميخواهد
يک عيد واقعی!
كه در آن تمام مردم شهر
بی وقفه شاد باشند،
نه كسی عزادار
نه بيم بيماری، تن شهر را بلرزاند
عيدی كه دنيا ما را قرنطيه نكند
دلم، يک عيد قديمی ميخواهد
بدون ماسک، بدون احتكار،
بدون اينهمه رنج و دلهره...
دلم روز اخر مدرسه میخواهد و دویدن سوی خانه......
آخرين روز مدرسه تمام شود و با هیجان به سوی خانه تمیز و پر از شیرینی و اجیل بروم خانه ایی که از چندین روز قبل با غرغرهای مادر تمیز شده و غبارهای سال گذشته از ان زدوده شده و از در و دیوار ان بوی تمیزی به مشام میرسد و منتظر ورود خاله و عمه و دایی وعمو و کلی سر و صدا و شادیست
با خوشحالی با خواهرهایم تخم مرغها را رنگ کنم و در جدال بر برتری زیبایی تخم مرغهایم پدر و مادرم را به داوری دعوت کنم و بشنوم که همه تخم مرغها به نوعی زیبایند و راضی و ناراضی از این قضاوت به جدال برسر چیدن سفره بپردازم با ذوق به
پيراهن سفيد با آستين های پف پفی و سارافون جين خريده شده ام در اینه نگاه کنم
و كفشهای بندی قرمزم كه دلم برايش غنج میرود را نگاه کنم و با امیدواری چشم به قرانی بدوزم که عیدی امسال هم لای ان جا خوش کرده و به حساب و کتاب و پیش بینی مبلغ عیدی امسالم بپردازم و رویا پردازی که با ان چکار کنم که چه کیفی داشت وقتی مبلغ عیدیت از بقیه بالاتر بود
روز اول عید لباس نو پوشیده به خانه مادربزرگ بروم که بوی نان پنجره ای و قطاب و شیرینی نخودی از سر کوچه بیایدچقدر این مهمانی رفتن هیجان داشت گویی برای بار اول است که به خانه اش میروی
پدر بزرگم زنده باشد و سنگک بدست وارد خانه مان شود
و پشت سرش "مادر بزرگ" با لبخند و تبریک سال نو
دلم شمعدانی های سرخ كنار حوض مان را ميخواهد
بنفشه ها و اطلسی ها
و "مادرم" صدا كردنِ مهربانانه ی پدرم را...
دلم تماشا ميخواهد!
وقتی که همگی لباس نو پوشیده به خانه ما می امدند
دلم خنده های جوان مادرم را ميخواهد، وقتی هزار بار زيباتر ميشد.
دلم يک عيد قديمی ميخواهد
يک عيد واقعی!
كه در آن تمام مردم شهر
بی وقفه شاد باشند،
نه كسی عزادار
نه بيم بيماری، تن شهر را بلرزاند
عيدی كه دنيا ما را قرنطيه نكند
دلم، يک عيد قديمی ميخواهد
بدون ماسک، بدون احتكار،
بدون اينهمه رنج و دلهره...
دلم روز اخر مدرسه میخواهد و دویدن سوی خانه......
۸.۹k
۱۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.