دختر و پسر معلوم بود ترم یک دانشگاه هستن ،
دختر و پسر معلوم بود ترم یک دانشگاه هستن ،
از این لباسای گل گلی و قشنگ هم تنشون بود ...
ایستگاه اول ساعت هفت صبح سوار شدن ،
و نشستن رو صندلی های دوتایی واگن ...
پسر شونه اش رو جوری خم کرد ،
که دختر بتونه راحت سرش رو بذاره روش و بخوابه ...
به یک دقیقه نکشید که جفتشون خوابیدن ...
پسر سرش رو گذاشت رو سر دختر که رو شونه اش بود ...
خیلی خسته بودن ...
شاید شب قبلش نخوابیده بودن اصلا ،
اما حالشون خیلی خوب بود ...
آروم و راحت خوابیده بودن ...
واگن شلوغ شد و سر و صدا زیاد بود ...
همه نگاهی به اون دو تا می انداختن و یه لبخند می زدن ،
یه لبخند که می گفت:
قدر این روزا رو بدونین ،
خوشا به حالتون ...
بعضی لبخندها هم اونقدر تلخ بود که به وضوح می گفت:
به زودی زندگی واقعی دهنتون رو سرویس می کنه ...!
من یک ایستگاه مونده به آخر پیاده شدم ،
ولی اون دوتا هنوز خواب بودن ...
#هایده_رحیمی
از این لباسای گل گلی و قشنگ هم تنشون بود ...
ایستگاه اول ساعت هفت صبح سوار شدن ،
و نشستن رو صندلی های دوتایی واگن ...
پسر شونه اش رو جوری خم کرد ،
که دختر بتونه راحت سرش رو بذاره روش و بخوابه ...
به یک دقیقه نکشید که جفتشون خوابیدن ...
پسر سرش رو گذاشت رو سر دختر که رو شونه اش بود ...
خیلی خسته بودن ...
شاید شب قبلش نخوابیده بودن اصلا ،
اما حالشون خیلی خوب بود ...
آروم و راحت خوابیده بودن ...
واگن شلوغ شد و سر و صدا زیاد بود ...
همه نگاهی به اون دو تا می انداختن و یه لبخند می زدن ،
یه لبخند که می گفت:
قدر این روزا رو بدونین ،
خوشا به حالتون ...
بعضی لبخندها هم اونقدر تلخ بود که به وضوح می گفت:
به زودی زندگی واقعی دهنتون رو سرویس می کنه ...!
من یک ایستگاه مونده به آخر پیاده شدم ،
ولی اون دوتا هنوز خواب بودن ...
#هایده_رحیمی
۶.۵k
۱۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.