منوچهر نیستانی

منوچهر نیستانی، پدر غزل نوین ایران



◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
آن چه از یاران شنیدم آن چه در باران گذشت
آن چه در باران ده آن روز بر یاران گذشت
های های مست‌ها پیچید در بن‌بست‌ها
طرح یک تابوت در رویای بیماران گذشت
کوه‌ها را در خیال پاک تا مرز غروب
سیلی از آوای اندوه عزاداران گذشت
کاروان دختران شرمگین روستا
لاله بر کف در مهی از بهت بسیاران گذشت
در ته تاریک کوچه یک دریچه بسته شد
انتظار بی‌سرانجام بد انگاران گذشت
جای پایی ماند و زخمی سبزه‌زاران را به تن
جمعه‌ی جانانه‌ی گلگشت عیاران گذشت
تا به گورستان رسد دیدار اهل خاک را
ماهتاب پیرلنگان از علف‌زاران گذشت.


(۲)
تو نیستی و چه گل‌ها که با بهاران‌اند
ترانه خوان تو من نیستم، هزاران‌اند
نثار راه تو یک آسمان شقایق سرخ
که گوهران دل افروز شب کناران‌اند
گریست تلخ که صحرای آسمان خالی است
ستاره‌های در او چشم‌های ماران‌اند
نشان مهرگیایی در این کویر که دید
ز مهر و مه که در این راه رهسپاران‌اند
ولی نه این همه الماس‌گونه در دل شب
نه سکه‌اند که در قعر چشمه‌ساران‌اند
همین تلالو الماس‌گونه می‌گوید
که باز بست امید بی‌شماران‌اند
تو تشنه کام به صحرا دمیده دل خوش دار
که ابرهای سیه مژده‌های باران‌اند
نشسته سر به گریبان کسی چه می‌داند
که در سواحل شب خیل سوگواران‌اند
امیدها که به دل داشتیم می‌بینی
که ساقه‌های لگدکوب روزگاران‌اند
تو را به مزرع بی‌انتهای زرد غروب
انیس محرم هر روزه کوهساران‌اند
چراغ جادوی چشمان سبز او روشن
که نیک عهد وفا را نگاهداران‌اند.

 
(۳)
ز ما دو خاطره‌ی بی‌دوام می‌ماند
ز می نه حال که دردی به جام می‌ماند
چه سال‌ها که زمین بی‌من و تو خواهد گشت
که صید می‌رمد از دام و دام می‌ماند
از این تردد دایم که در نظر جاری
کدام منظره‌ی مستدام می‌ماند
خطوط منکسری با شتاب می‌گذرند
بر این صحیفه که گفت از تو نام می‌ماند
چه سایه‌وار سواران در آستان غروب
چه نقشی، از که در این ازدحام می‌ماند؟
چه باغ‌ها به گذرها پر از شکوفه‌ی سیب
چه عطرها که تو را در مشام می‌ماند
ستاره‌ها و سحر‌ها و صخره‌ها و سفر
چه خوب زین همه بر جا کدام می‌ماند
مسافران ز عطش دسته دسته می‌میرند
و چشمه‌ی حیوان در ظلام می‌ماند.


(۴)
با خود به دور دست غروبم ببر، که با
قلبم، غمین، ز هیبت شب، گریه کرده ساز.
خرداد را به شادی، گشتن
در باغ چشم‌های تو، خواهم من.
در باغ چشم‌های تو، می‌خواهم
شعر و شکوفه، خرمن خرمن.


(۵)
شب می رسد ز راه، ز راه همیشگی
شب با همان ردای سیاه همیشگی
تردید در برابر بد! خوب! نیستی!.


(۶)
برگ خشکی از گل زردی به دست
نیست از من با تو دانم وین بد است
هان ترا می‌جویم از این راه دور
ای نسیم کرده زین صحرا عبور
از شب و شب زنده‌دار‌یمان بگو
وان عبور از کوچه‌هامان کو به کو
حسرت شب‌ها مرا دامن گرفت
حسرت شب‌های دیرین ای شگفت.


(۷)
با دست من ز رنج سفر شکوه می‌‌کند
در غلظت مه «لندن»
یا در تراموای «وین»...
ـ در شهر دیگری، به دگر نام ـ ...
در سال اپرا...
بر روی پل که می‌نگرد ساکت،
در اضطراب بی‌ثمر «پو»...
در پای نخل منحنی سال دیده‌ای،
در «الجزایر»
در نقب‌های سرشار از داد،
و دود،
و نم،
ـ ور تاق تاق مهره بیلیارد ـ
هر گوشه را،
ـ به خواهش نامعلوم ـ
سر می‌زنم
«...با هر کسی هوای سفر هست،
تا هیچ‌کس نه رای نشستن
سقف شکسته را بی‌آذین
طفلانه با گل‌آذین بستن؟
گل‌ها به سقف خنده زنان‌اند
بی‌اعنتا به ما گذران
گل‌ها ز مرگ و فتنه چه دانند
این حرف‌ها به لب، به دلم کوه به کوه غم،
بی‌خواهشی صریح به هر سوی می روم،
«قیز قیز» میز کهنه، در زیر دست من،
چون دایه‌ام به ناگاه انگیخت
از رخوتی به لذت یک خواب!
غوغای قهوه‌خانه، چو یک طشت آب سرد
ناگاه بر سرم ریخت
می‌پرسم از رفیق کناری
ـ «باران بند آمد؟»
ـ «آری»
و
می‌روم...



گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
دیدگاه ها (۰)

ماریانا کیانووسکا

فخرالدین شاهو

منوچهر نیستانی

مصطفی علیپور شاعر تنکابنی

کنار تو بودن،طعم و حس و حالِ خاص خودش را دارد!مثل مزه ی گوجه...

🥀🕊💔😭دارد زمان آمدنت دیر می شوددارد جوان سینه زنت پیر می شودو...

🥀🕊💔😭دارد زمان آمدنت دیر می شوددارد جوان سینه زنت پیر می شودو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط