رمان روز بارانی پارت ۳

منو و هایون لباسامونو عوض کردیم و رفتیم طبقه پیش مامانجونم

مامانجون: خوب بگین ببینم کی زود تر عروسی میکنه (با خنده)

یونا : امم شاید من البته هنوز هیچی نشده

مامانجون: مبارکه

یونا :مامانجون میگم هنوز هیچی نشدهه

مامانجون : خیلی خوب تو چی هایون

هایون: هعی مامانجون من سینگلم ( عه سلام همزاد سینگل😂)

مامان‌جون: خیلی خوب یونا حالا کی هست

یونا : اسمش جیهوپ تو مدرسمون باهاش آشنا شدم ولی روم نمیشه احساسمو بهش بگم چون آدم خیلی خفنیه

مامانجون : هی دختر تو نباید احساساتتو مخفی کنی چون ممکنه دیر بشه

به محض اینکه مامانجونم گف ممکنه دیر بشه مو به تنم سیخ شد

یونا : وایی پس من پس فردا برگردیم من خیلی نگرانم ( وات😐)

هایون : هی اینجا یه سینگل هستش این حرفارو نزنین حسودیش میشه ولی اون فرد من نیستما😐😂

یونا : 😂 قشنگ مشخصه تو نیستی

هایون :نکبتت میمردی به روم نمیاوردیی

مامانجون : هی هی بچه ها آروم باشین بیاین غذا بخوریم

یونا و هایون :چشمم
دیدگاه ها (۰)

۳۰۰ تایید شدیمممم

ناشناس

ناشناس اد ثنا

~My Dream Life~

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط