Nothing can

Nothing can.....

در دل شب‌های تاریک و پر از راز، جیمین یکی از اعضای یک خانواده مافیایی قدرتمند بود. او به خاطر کارهایش در دنیای زیرزمینی شناخته شده بود، اما در دلش آرزو داشت که از این زندگی پرخطر دور شود. او همیشه به دنبال عشق واقعی بود، اما نمی‌دانست که این عشق در کجا انتظارش را می‌کشد.

یک شب، در یک مهمانی بزرگ که به مناسبت جشن تولد یکی از اعضای خانواده برگزار شده بود، جیمین با دختری به نام ات آشنا شد. ات دختر یکی از رقبای مافیایی جیمین بود، اما او هیچ‌گاه به این موضوع توجه نکرد. او با چشمان درخشان و لبخند دل‌فریبش، جیمین را مجذوب خود کرد.

جیمین و ات در آن شب به طور تصادفی با هم صحبت کردند و جیمین متوجه شد که ات نه تنها زیباست، بلکه ذهنی تیز و روحی قوی دارد. آنها در میان جمعیت شلوغ، به آرامی به یکدیگر نزدیک شدند و احساس کردند که بینشان جاذبه‌ای خاص وجود دارد.

اما زندگی مافیایی همیشه خطرناک است. وقتی که خانواده‌های مافیایی متوجه رابطه آنها شدند، شروع به تهدید کردند. جیمین و ات تصمیم گرفتند که با هم فرار کنند و از زندگی پرخطر خود دور شوند. آنها به یک مکان دورافتاده رفتند و در آنجا عشقشان را در کنار هم تجربه کردند.

اما زندگی در دنیای مافیا هرگز آسان نیست. خانواده‌هایشان هر دو به دنبال آنها بودند و جیمین باید تصمیم می‌گرفت که آیا می‌خواهد برای عشقش بجنگد یا به زندگی قدیمی‌اش برگردد. او در نهایت تصمیم گرفت که عشقش را نجات دهد و به ات گفت: "من برای تو همه چیز را رها می‌کنم. نمی‌خواهم بدون تو زندگی کنم."

در یک شب تاریک، جیمین و ات با هم به سمت آزادی رفتند، در حالی که دشمنانشان در پی آنها بودند. آنها با شجاعت و عشق به سمت آینده‌ای نامعلوم حرکت کردند، اما می‌دانستند که هیچ چیز نمی‌تواند عشق واقعی آنها را متوقف کند.

داستان آنها داستانی از عشق، خطر و شجاعت بود که در دنیای مافیایی شکل گرفته بود. جیمین و ات با هم توانستند بر تمام موانع غلبه کنند و عشقشان را در برابر تمام چالش‌ها حفظ کنند.

هیچ چیز نمی‌تواند
جلو عشق بگیرد......:)


Nothing can:هیچ چیز نمیتواند

پایان خیالات خدوشی
ممنون از چرت و پرتپ حمایت کردین
دیدگاه ها (۲۳)

Part⁴کوک ویوسرم کردن تو کتاب و حرف زدمکوک:اسم :ات ،۱۷ ساله، ...

Part³ کوک ویوگزاشتمش رو تخت بدنش سفید سیاه شده بودو حتی قرمز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط