ویدا فیروززاده
ویدا فیروززاده
خانم "ویدا فیروززاده" شاعر و نویسنده ایرانی، زادهی سال ۱۳۵۳ خورشیدی، که اکنون ساکن تهران است.
وی کارشناس حقوق قضائیست و به نقاشی و خطاطی نیز میپردازد.
کتاب "فصلهای کاغذی" مجموعهای از اشعار اوست، که به همراه چند کتاب دیکر از او چاپ و منتشر شده است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
نمیتوانم برگردم
به دقیقه آخر آن بیست چهار ساعت دور
به راست کردن کمر شکسته تفنگ پدرم
قبل از شلیک
به تاریخ گم شده پلنگ پا به ماه
سربهسر شب میگذارم
که میچرخد دور ماه
فکر می کنم هر آدمی یک تاریخ تولد شناسنامهای دارد یک تاریخ تولد جعلی
خیالی بهم ریخته
که حواس پرت جمعیت زمین به آن نیست
کی میتواند سالهای گیجی کلاغ را بفهمد
یا دور شدن قطار را از ایستگاه اضطراب بنفشهها
نمیتوانم برگردم
با روزی ناتمام در دست
لانهای خراب در روبرو
قلبم
خانهی با حواس هفتگانه
که حس ششمش می گوید بمان
انسانها با زبان حرف میزنند
درختان با ریزش برگ
گذشته با باوری که در جنوبیترین ضلع نشسته
نمیتوانم برگردم
وقتی این پاها اصرار به رفتن دارند
(۲)
در قفس راه راه، طلایی
یاکریم غمگینی
از این میله به آن میله میپرد
بیهوده است
فکر پرواز
در آسمانی چرک و سیاه
که هرچه توی گلوی غروبش
قهوهی ترکی میریزی
هنوز مشکوکه
به چای کلکته
که پرهای کلاغی است
قبل از گیجی زمین خودکشی کرده.
(۳)
در چه سالی تمام شدهام
که هرچه از آن به یاد میآورم
ممنوعه است
آیا سال شاتوتهای نرسیده بود؟
یا اشتیاق چشمان پری ناز؟
یا پاشیدن خون پرنده بر دستهایم
در کرانه قلبم اسبی ترکمنی میدود
همین وطن
داشت شیهه میکشید
میترسم از همه چیز.
سهم بودن من تمام شده
ولی این قصه ادامه دارد
ناگزیری این سالها
تبری بر دوش است
آنقدر روز رسیدن به نقطه پایان را دوست دارم
که فکر میکنم
بودنم
ایمان این چهار دیواری را به هم میریزد
نگرانم
با پاهایم به خانه برنگردم.
خانم "ویدا فیروززاده" شاعر و نویسنده ایرانی، زادهی سال ۱۳۵۳ خورشیدی، که اکنون ساکن تهران است.
وی کارشناس حقوق قضائیست و به نقاشی و خطاطی نیز میپردازد.
کتاب "فصلهای کاغذی" مجموعهای از اشعار اوست، که به همراه چند کتاب دیکر از او چاپ و منتشر شده است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
نمیتوانم برگردم
به دقیقه آخر آن بیست چهار ساعت دور
به راست کردن کمر شکسته تفنگ پدرم
قبل از شلیک
به تاریخ گم شده پلنگ پا به ماه
سربهسر شب میگذارم
که میچرخد دور ماه
فکر می کنم هر آدمی یک تاریخ تولد شناسنامهای دارد یک تاریخ تولد جعلی
خیالی بهم ریخته
که حواس پرت جمعیت زمین به آن نیست
کی میتواند سالهای گیجی کلاغ را بفهمد
یا دور شدن قطار را از ایستگاه اضطراب بنفشهها
نمیتوانم برگردم
با روزی ناتمام در دست
لانهای خراب در روبرو
قلبم
خانهی با حواس هفتگانه
که حس ششمش می گوید بمان
انسانها با زبان حرف میزنند
درختان با ریزش برگ
گذشته با باوری که در جنوبیترین ضلع نشسته
نمیتوانم برگردم
وقتی این پاها اصرار به رفتن دارند
(۲)
در قفس راه راه، طلایی
یاکریم غمگینی
از این میله به آن میله میپرد
بیهوده است
فکر پرواز
در آسمانی چرک و سیاه
که هرچه توی گلوی غروبش
قهوهی ترکی میریزی
هنوز مشکوکه
به چای کلکته
که پرهای کلاغی است
قبل از گیجی زمین خودکشی کرده.
(۳)
در چه سالی تمام شدهام
که هرچه از آن به یاد میآورم
ممنوعه است
آیا سال شاتوتهای نرسیده بود؟
یا اشتیاق چشمان پری ناز؟
یا پاشیدن خون پرنده بر دستهایم
در کرانه قلبم اسبی ترکمنی میدود
همین وطن
داشت شیهه میکشید
میترسم از همه چیز.
سهم بودن من تمام شده
ولی این قصه ادامه دارد
ناگزیری این سالها
تبری بر دوش است
آنقدر روز رسیدن به نقطه پایان را دوست دارم
که فکر میکنم
بودنم
ایمان این چهار دیواری را به هم میریزد
نگرانم
با پاهایم به خانه برنگردم.
- ۳۸۵
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط