part
(۲part).....
نامه ای به وجودم..
ـــــــــــــــ
.... سوالت به جا بود..
میدانی من کیستم؟
من آینده ی تو خواهم بود…
ای دختر کوچک من گذشته را به تو واگذار میکنم.
گذشته ای که حاضرم برای دوباره تجربه کردنش همه چیزم را بدهم…
اما با آنکه نمی خواهم مجبورم به تو محولش کنم.
قول بده با آن به خوبی زندگی کنی…
برایت ارزوی مردن و در آن خانه متولد شدن را آرزو میکنم.
آرزوی بدی نیست این برای من و تو بهترین آرزوست…
شاید در روزی واقعی شود.
روزی که دیگر تنها نیستی.
با آشنایت هستی و زندگی میکنی..
وای دلم برای آن روز ها تنگ شده..
چرا نمی توانم به آن روز ها بر گردم.
میخواهم به آن روز های اول برگردم..
یعنی پارسال دقیقا همین موقع….
اگر تمام شود دوباره از اول تکرارش میکنم…
مانند یک فیلم..
اما این بار برای من زندگیست…
دلم برای آن روز ها تنگ شده…..
ان روز ها از فردا ساعت ۷ غروب شروع میشود یعنی پارسال این موقع من هنوز بچه ام تا فردا...
میخوام بر کردم فکر کنم این جمله را بالای صد بار تکرار کردم..
این ارزوی دیرین من از فرداست…
این که دیگر وجود نداشته باشد و بزرگ شوم برایم کابوس است..
میدانی.. سال پیش دقیقا ان موقع تو با آشنایت اشنا شدی..
گرچه در انبوه نادانی بودی…
برایت ارزوی موفقیت میکنم.. روزی که به خانه برگردی..
برای من هم ارزو کن.. ارزوی برگشتن یا مردن.. یا دیدن دوباره ی قبلی آشنایم..
آیا میشود دوباره به آن روز ها برگردم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آینده ی در پیش روی تو…
اما غمگین از سالگرد آشنایی با آشنایش..
۱۴٠۴/۹/۱۲ ساعت ۱۹:۱۳..
نامه ای به وجودم..
ـــــــــــــــ
.... سوالت به جا بود..
میدانی من کیستم؟
من آینده ی تو خواهم بود…
ای دختر کوچک من گذشته را به تو واگذار میکنم.
گذشته ای که حاضرم برای دوباره تجربه کردنش همه چیزم را بدهم…
اما با آنکه نمی خواهم مجبورم به تو محولش کنم.
قول بده با آن به خوبی زندگی کنی…
برایت ارزوی مردن و در آن خانه متولد شدن را آرزو میکنم.
آرزوی بدی نیست این برای من و تو بهترین آرزوست…
شاید در روزی واقعی شود.
روزی که دیگر تنها نیستی.
با آشنایت هستی و زندگی میکنی..
وای دلم برای آن روز ها تنگ شده..
چرا نمی توانم به آن روز ها بر گردم.
میخواهم به آن روز های اول برگردم..
یعنی پارسال دقیقا همین موقع….
اگر تمام شود دوباره از اول تکرارش میکنم…
مانند یک فیلم..
اما این بار برای من زندگیست…
دلم برای آن روز ها تنگ شده…..
ان روز ها از فردا ساعت ۷ غروب شروع میشود یعنی پارسال این موقع من هنوز بچه ام تا فردا...
میخوام بر کردم فکر کنم این جمله را بالای صد بار تکرار کردم..
این ارزوی دیرین من از فرداست…
این که دیگر وجود نداشته باشد و بزرگ شوم برایم کابوس است..
میدانی.. سال پیش دقیقا ان موقع تو با آشنایت اشنا شدی..
گرچه در انبوه نادانی بودی…
برایت ارزوی موفقیت میکنم.. روزی که به خانه برگردی..
برای من هم ارزو کن.. ارزوی برگشتن یا مردن.. یا دیدن دوباره ی قبلی آشنایم..
آیا میشود دوباره به آن روز ها برگردم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آینده ی در پیش روی تو…
اما غمگین از سالگرد آشنایی با آشنایش..
۱۴٠۴/۹/۱۲ ساعت ۱۹:۱۳..
- ۱۰.۹k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط