دوست پسر دمدمی مزاج
پارت 38
ات رفت توی کتابخونه و یه کتاب از طبقات بالا دید .تصویرش توجهش رو جلب کرد .خواست برش داره که جونگکوک یهویی اومد توی اتاق و ان کنار زد .کتاب 600 برگی که بالای قفسهها بود افتاد روی سرش و از سرش خون اومد ات : اون متاسفم ! به یه حالت نگران .ات با ترس سر کوک رو نگاه میکرد .ات : الان میبرمت دکتر . درحالی که اشکش سرازیر میشد .ج : دستم درد میکنه میتونی کمکم کنی لباس بپوشم ات یا سر تایید کرد .جونگ کوک رو برد توی اتاقش از یه شلوار مشکی راحت و یه تیشرت سفید برداشت .ات : اینا رو بپوش .ج : بهت که گفتم دستم درد میکنه کمکم کن .ات دکمه های پیرهن جونگکوک رو باز کرد و درش آورد .
ادامه دارد
ات رفت توی کتابخونه و یه کتاب از طبقات بالا دید .تصویرش توجهش رو جلب کرد .خواست برش داره که جونگکوک یهویی اومد توی اتاق و ان کنار زد .کتاب 600 برگی که بالای قفسهها بود افتاد روی سرش و از سرش خون اومد ات : اون متاسفم ! به یه حالت نگران .ات با ترس سر کوک رو نگاه میکرد .ات : الان میبرمت دکتر . درحالی که اشکش سرازیر میشد .ج : دستم درد میکنه میتونی کمکم کنی لباس بپوشم ات یا سر تایید کرد .جونگ کوک رو برد توی اتاقش از یه شلوار مشکی راحت و یه تیشرت سفید برداشت .ات : اینا رو بپوش .ج : بهت که گفتم دستم درد میکنه کمکم کن .ات دکمه های پیرهن جونگکوک رو باز کرد و درش آورد .
ادامه دارد
- ۳۳.۹k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط