که یجی رو دید چشماش ده درجه بزرگ شد
که یجی رو دید چشماش ده درجه بزرگ شد
+یجی
&سولیییییی
+ای خفه شدم ....
-یاااا ولش کن کشتیش هوی جیمین به زنت یه چیزی....اوپس(سولی نمیدونست ولی الان فهمید )
+چییییی.....
&سولی
×بیاید داخل
∆رفتن داخل و بعد از سلام و احوال پرسی نشستن که نگاه های سنگینی رو رو خودش حس کرد اون نگاه کوک بود سعی کرد خودشو سرگرم کنه
+امم ببخشید اسمت چی بود یادم رفت
✓اسمم جی هون بود
+اها
✓خب اسم تو چی بود
+اسم من می...جئون سولی هستم
✓اها
∆تمام مدت نگاه های سنگینی رو رو خودش حس میکرد سرشو برگردوند که با صورت قرمز از عصبانیت کوک مواجه شد که میگفت″نریم خونه بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی″ روشو برگردوند و از جی هون جدا شد و پیش کوک نشست که کوک دستشو گرفت و محکم فشار داد که سولی اخ بلندی گفت که همه برگشتن
+اخ اخ یادم رفت فردا اخرین روزه که دانشگاه دارم(لبخند مصنوعی)
-اوو خب مامان من دخترمو میبرم خونه فردا دانشگاه داره
=باشه پسرم برید خونه
+یجی کمک(اروم)
&وِ
+کوک می خواد بکشم توروخداااا
&عاا اقای جئون میشه امشب بیام پیش دوستم
-اره ولی الان باید بریم خونه کارش دارم یه روز دیگه
+شت(توی دلش)
-بریم(حرص)
ویو جونگکوک
-باید ادب بشه ماشینو با سرعت روندم که دیدم سولی چسبیده به صندلی رسیدیم دستشو کشیدم و بردم توی پذیرایی (نکته خونشون یه خونه ننسبتا بزرگ داشت که اپارتمانیه و با اینکه پولدارن توی اون خونه زندگی میکنن ولی عمارتم دارن)
+جونگکوک
-خفه شو خوب بهت گفتم نزدیکش نشو بعد رفتی گونشو بوسیدی تازه لمستم کرد
+ب.. ببخشید
-ببین برو تو اتاقت تا فردا بیرون نمیای فهمیدی(کلمه اخر داد)
+ب..باشه
-به دستتم کرم بزن باد نگنه
∆سولی نمیدونست که در واقع اون حسادت کرده فکر میکرد که بدش میاد از اینکه دوست پسر داشته باشه رفت تو اتاقش و گریه کرد
+یجی
&سولیییییی
+ای خفه شدم ....
-یاااا ولش کن کشتیش هوی جیمین به زنت یه چیزی....اوپس(سولی نمیدونست ولی الان فهمید )
+چییییی.....
&سولی
×بیاید داخل
∆رفتن داخل و بعد از سلام و احوال پرسی نشستن که نگاه های سنگینی رو رو خودش حس کرد اون نگاه کوک بود سعی کرد خودشو سرگرم کنه
+امم ببخشید اسمت چی بود یادم رفت
✓اسمم جی هون بود
+اها
✓خب اسم تو چی بود
+اسم من می...جئون سولی هستم
✓اها
∆تمام مدت نگاه های سنگینی رو رو خودش حس میکرد سرشو برگردوند که با صورت قرمز از عصبانیت کوک مواجه شد که میگفت″نریم خونه بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی″ روشو برگردوند و از جی هون جدا شد و پیش کوک نشست که کوک دستشو گرفت و محکم فشار داد که سولی اخ بلندی گفت که همه برگشتن
+اخ اخ یادم رفت فردا اخرین روزه که دانشگاه دارم(لبخند مصنوعی)
-اوو خب مامان من دخترمو میبرم خونه فردا دانشگاه داره
=باشه پسرم برید خونه
+یجی کمک(اروم)
&وِ
+کوک می خواد بکشم توروخداااا
&عاا اقای جئون میشه امشب بیام پیش دوستم
-اره ولی الان باید بریم خونه کارش دارم یه روز دیگه
+شت(توی دلش)
-بریم(حرص)
ویو جونگکوک
-باید ادب بشه ماشینو با سرعت روندم که دیدم سولی چسبیده به صندلی رسیدیم دستشو کشیدم و بردم توی پذیرایی (نکته خونشون یه خونه ننسبتا بزرگ داشت که اپارتمانیه و با اینکه پولدارن توی اون خونه زندگی میکنن ولی عمارتم دارن)
+جونگکوک
-خفه شو خوب بهت گفتم نزدیکش نشو بعد رفتی گونشو بوسیدی تازه لمستم کرد
+ب.. ببخشید
-ببین برو تو اتاقت تا فردا بیرون نمیای فهمیدی(کلمه اخر داد)
+ب..باشه
-به دستتم کرم بزن باد نگنه
∆سولی نمیدونست که در واقع اون حسادت کرده فکر میکرد که بدش میاد از اینکه دوست پسر داشته باشه رفت تو اتاقش و گریه کرد
- ۴.۱k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط