عشق او بود
"عشق او بود"
پارت پنجم
***********************
[از دید راوی:]
لیوای با عشق و علاقه به ا/ت نگاه کرد،اون از اینکه ا/ت کنارش یک فنجان چایی میخورد،احساس خوبی میکند.لیوای با خونسردی نگاه به ا/ت میکرد ولی چشم های لیوای یک چیز دیگری میگفتند.لیوای ناخودآگاه یک لبخند کوچکی زد و باعث شد توجه ا/ت به سمت لیوای باشد.پرتوی نور خورشید چشم های ا/ت را نورانی میکرد،چشمانی که از زیبایی های دنیا میگفتند،موهای ا/ت با نور خورشید نورانی تر میشود،لب ا/ت برق کوچکی میزند،ا/ت رسما مثله یک الهه نگاه به لیوای میکند.لیوای تا این چهره ی زیبای ا/ت را میبیند،گونه اش صورتی میشود،لیوای موی ا/ت را کنار میزند،حالا نور به هردوی انها است.مطمعن باش که این لحظه برای لیوای یک صحنه ی زیبا است که ا/ت ان را برای ان ساخت. ا/ت با حرکت لیوای جا میخورد ولی اجازه نمیدهد این صحنه برای لیوای خراب شود.بی حرکت نگاه به لیوای میکند.نگاه لیوای به لب های ا/ت است.گونه ی ا/ت هر لحظه قرمز تر میشود.
[از دید احساسات لیوای:]
قلب لیوای با هر نگاه ا/ت تند تر میزند.درست است که گونه اش صورتی شده است ولی زیبایی ا/ت برایش مثله یک نقاشی زییا است که تمام از زندگی،زیبایی، طبیعت و عشق میگوید.لیوای حس میکند با هر نگاه به ا/ت عاشق تر میشود.آیا لیوای این احساسات را نگه میدارد یا میگوید؟ولی لیوای یک روز به ا/ت اعتراف میکند.وقتی لیوای به لب های ا/ت خیره میشود،هوس این را دارد که ان را ببوسد،ولی اجازه ی این کار را به خود نمیدهد. میداند که وقت درستی نیست که اینکار را بکند.
[از دید راوی:]
لیوای برای اینکه بفهمه که ا/ت کسی را دوست دارد یا نه یا میخواهد با کسی باشد به ا/ت میگوید:
~آیا با کسی هستی؟
ا/ت با لکنت زبان گفت:
گ....گفت....گفتم......ب....به......ت.....تو....ک..... که......با....ک....کسی.....ن....نیستم
لیوای متوجه رژ روی لب ا/ت میشود.با عصبانیت با دست ان را پاک میکند و میگوید:
~رژ لب بهت نمیاد
آیا واقعا لیوای این حرف را زد؟خیر چون میخواست کسی به دارایی او نگاهی نکند،دارایی زیبایش، دارایی ای که واسش مثله یک داروی ارام بخش است
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
تمام شد 💚🌼
پارت پنجم
***********************
[از دید راوی:]
لیوای با عشق و علاقه به ا/ت نگاه کرد،اون از اینکه ا/ت کنارش یک فنجان چایی میخورد،احساس خوبی میکند.لیوای با خونسردی نگاه به ا/ت میکرد ولی چشم های لیوای یک چیز دیگری میگفتند.لیوای ناخودآگاه یک لبخند کوچکی زد و باعث شد توجه ا/ت به سمت لیوای باشد.پرتوی نور خورشید چشم های ا/ت را نورانی میکرد،چشمانی که از زیبایی های دنیا میگفتند،موهای ا/ت با نور خورشید نورانی تر میشود،لب ا/ت برق کوچکی میزند،ا/ت رسما مثله یک الهه نگاه به لیوای میکند.لیوای تا این چهره ی زیبای ا/ت را میبیند،گونه اش صورتی میشود،لیوای موی ا/ت را کنار میزند،حالا نور به هردوی انها است.مطمعن باش که این لحظه برای لیوای یک صحنه ی زیبا است که ا/ت ان را برای ان ساخت. ا/ت با حرکت لیوای جا میخورد ولی اجازه نمیدهد این صحنه برای لیوای خراب شود.بی حرکت نگاه به لیوای میکند.نگاه لیوای به لب های ا/ت است.گونه ی ا/ت هر لحظه قرمز تر میشود.
[از دید احساسات لیوای:]
قلب لیوای با هر نگاه ا/ت تند تر میزند.درست است که گونه اش صورتی شده است ولی زیبایی ا/ت برایش مثله یک نقاشی زییا است که تمام از زندگی،زیبایی، طبیعت و عشق میگوید.لیوای حس میکند با هر نگاه به ا/ت عاشق تر میشود.آیا لیوای این احساسات را نگه میدارد یا میگوید؟ولی لیوای یک روز به ا/ت اعتراف میکند.وقتی لیوای به لب های ا/ت خیره میشود،هوس این را دارد که ان را ببوسد،ولی اجازه ی این کار را به خود نمیدهد. میداند که وقت درستی نیست که اینکار را بکند.
[از دید راوی:]
لیوای برای اینکه بفهمه که ا/ت کسی را دوست دارد یا نه یا میخواهد با کسی باشد به ا/ت میگوید:
~آیا با کسی هستی؟
ا/ت با لکنت زبان گفت:
گ....گفت....گفتم......ب....به......ت.....تو....ک..... که......با....ک....کسی.....ن....نیستم
لیوای متوجه رژ روی لب ا/ت میشود.با عصبانیت با دست ان را پاک میکند و میگوید:
~رژ لب بهت نمیاد
آیا واقعا لیوای این حرف را زد؟خیر چون میخواست کسی به دارایی او نگاهی نکند،دارایی زیبایش، دارایی ای که واسش مثله یک داروی ارام بخش است
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
تمام شد 💚🌼
- ۲.۸k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط