فیک تهکوک

#ببر‌و‌اهریمن
پارت2
.
.
.
ته-اره خوب توهم دوهفته غذا نخوری گشنت میشه
کوک-میخوای بریم یجا غذا بخوریم؟منم خیلی گشنمه.
ته-واقعا؟
کوک-اره.
.
رستوران
.
ته-واییی...چه خوشمزست..دلم براش تنگ شده بود...تو نمیخوری؟
کوک-نه...نوش جانت.
ته-ببینم تو گفته بودی یکی از کارآگاه های آژانس کارآگاهی هستی.....درسته همه اونا یه قدرت دارن؟
کوک-درسته..آژانس دنبال کسایی می‌ره که پلیس از دسته اونا بر نمیاد...مثلاً ما..الان داریم دنبال یه ببر میگردیم.
ته-ببر؟؟من باید برمم.
کوک-تو جایی نمیری.
ته-تو چی از من میدونی؟؟
کوک-همه چی رو ازت می‌دونم!تمام چیزایی که تو از خودت نمیدونی!با من بیا من میتونم بهت کمک کنم تا بتونی قدرتت رو کنترل کنی!
.
.
.
راوی
.
.
.
تهیونگ و جونگکوک به یک خرابه‍ رسیدن و وارد آن شدن،داخل خرابه‍ پر بود از حشرات
ته-چه...ترسناک...
کوک-اگه از حمله ببر می‌ترسی که باید بگم نترس چون من اینجام ولی اگه از حشرات می‌ترسی...خوب تو یکم ترسویی.
ته-ممنون واقعا...
در یک لحظه نور ماه خرابه رو روشن کرد
کوک-اون اینجاست...
تهیونگ بدون دستور از خودش تبدیل شد به وحشت مردمان در این چند روز
کوک-درسته حدس میزدم،از وقتی تو از خوابگاه ترد شدی اون ببر روانی دیده شده،هرکجا که تو بودی اون ببر گرسنه هم بود
تهیونگ یا بهتر بگم ببر سفید با یک پرش سمت جونگکوک اومد.
جونگکوک دستش رو با خونسردی بالا آورد و به سر تهیچنگ چسبوند.....
.
فردا صبح
.
حمایتــــــــکنید
دیدگاه ها (۱۷)

#ببر‌و‌اهریمنپارت ۳....تهیونگ.تهیونگ از خواب بیدار شد و به د...

#ببر‌و‌اهریمنپارت۴...کوک.درسته،من به پسرا حس پیدا میکنم،گاهی...

فیک تهکوک

#ببر‌و‌اهریمن^⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠^#thkook^⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط