ببرواهریمن

#ببر‌و‌اهریمن
پارت ۳
.
.
.
.
تهیونگ
.
تهیونگ از خواب بیدار شد و به دور و برش نگاه کرد،پاخل یک اتاق بزرگ بود،تا به حال یه اتاق به این بزرگی ندیده بود.
بلند شد و سمت در رفت،بازش کرد و به سمت پله ها رفت،مطمعن از اینکه داخل عمارت هست،ولی صاحبش کیه؟.
سمت یه خانوم سن بالا رفت که لباسی شبیه کار کن های داخل آشپزخونه پوشیده بود.
ته-ببخشید....
آجوما سمت تهیونگ برگشت و با لبخند به تهیونگ نگاه کرد.
آجوما-سلام پسر جون...ارباب گفتن وقتی بیدار شدید به اتاقش راهنمایی تون کنم،از این طرف.
وقتی به در رسیدن آجوما از اونجا رفت..تهیونگ در زد و وارد شد،در کمال ناباوری یک پسر خوشگل و ناز که بدون بلوز به خوابی عمیق فرو رفته بود مواجه شد،از زیبایی اون پسر نمیتونست تعریف کنه.
کوک-چرا اینجوری بهم زول زدی؟(خواب‌آلود).
تهیونگ با دستپاچگی به کوک نگاه کرد
ته-ببخشید
کوک-مهم نیست،میدونستی خوشگلی؟
تهیونگ با تعجب به کوک نگاه کرد
ته-ممنون
.
.
.
حمایتــــــکنید
دیدگاه ها (۳)

#ببر‌و‌اهریمنپارت۴...کوک.درسته،من به پسرا حس پیدا میکنم،گاهی...

#ببر‌و‌اهریمن پارت ۵ ..راوی.تهیونگ دستاش و روی سینه های کوک ...

فیک تهکوک

فیک تهکوک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط