توسل
توسل
حاج ذبیح الله عراقی گفت: من به بیماری سختی دچار شدم و پزشکان، در اراک و تهران مرا از بهبودی ماءیوس ساختند، به ناچار به مشهد مقدس مشرف و به خدمت حضرت شیخ حسن علی اصفهانی اعلی الله مقامه الشریف شرفیاب شدم و عرض کردم.
هر مبلغ که به عنوان حق العلاج و طبابت بخواهید می پردازم، مرا معالجه کنید و از این درد نجاتم دهید.
حاج شیخ از شنیدن این سخن متغیر شدند و فرمودند: به طبیب مراجعه کن، من که طبیب نیستم و هر چه در این کار اصرار ورزیدم، نپذیرفتند، تا بالاخره با ناامیدی به حضرت رضا (علیه السلام) متوسل شدم، یک شب در عالم رویا، حضرت امام هشتم (علیه السلام) را زیارت کردم و پس از عرض حاجت، امام هشتم (علیه السلام) فرمودند: به حاج شیخ مراجعه کن، عرضه داشتم: چند بار خدمتش رفتم و تقاضای مراجعه کرده ام ولی ایشان مرا از خویش رانده است.
امام (علیه السلام) فرمودند: بگو به این نشانی که طفل شیرخوار همسایه را که مرده بود به زندگی باز گرداندی، مرا معالجه کن.
با این نشانی، مجددا به خدمت شیخ شرفیاب شدم تا چشم ایشان به من افتاد با تندی فرمودند: نگفتم باید به طبیب مراجعه کنی؟! عرض کردم: حضرت رضا (علیه السلام) با این نشان مرا نزد شما فرستاده است، تا این سخن را از من شنیدند، فرمودند: ساکت شو! تا من زنده ام این مطلب را با کسی در میان مگذار، آنگاه چند انجیر و مقداری معجون به من دادند که با استفاده از آنها بیماری من به طور کلی رفع شد و شفا یافتم.
منبع:
نشان از بی نشانها: ص 60.
حاج ذبیح الله عراقی گفت: من به بیماری سختی دچار شدم و پزشکان، در اراک و تهران مرا از بهبودی ماءیوس ساختند، به ناچار به مشهد مقدس مشرف و به خدمت حضرت شیخ حسن علی اصفهانی اعلی الله مقامه الشریف شرفیاب شدم و عرض کردم.
هر مبلغ که به عنوان حق العلاج و طبابت بخواهید می پردازم، مرا معالجه کنید و از این درد نجاتم دهید.
حاج شیخ از شنیدن این سخن متغیر شدند و فرمودند: به طبیب مراجعه کن، من که طبیب نیستم و هر چه در این کار اصرار ورزیدم، نپذیرفتند، تا بالاخره با ناامیدی به حضرت رضا (علیه السلام) متوسل شدم، یک شب در عالم رویا، حضرت امام هشتم (علیه السلام) را زیارت کردم و پس از عرض حاجت، امام هشتم (علیه السلام) فرمودند: به حاج شیخ مراجعه کن، عرضه داشتم: چند بار خدمتش رفتم و تقاضای مراجعه کرده ام ولی ایشان مرا از خویش رانده است.
امام (علیه السلام) فرمودند: بگو به این نشانی که طفل شیرخوار همسایه را که مرده بود به زندگی باز گرداندی، مرا معالجه کن.
با این نشانی، مجددا به خدمت شیخ شرفیاب شدم تا چشم ایشان به من افتاد با تندی فرمودند: نگفتم باید به طبیب مراجعه کنی؟! عرض کردم: حضرت رضا (علیه السلام) با این نشان مرا نزد شما فرستاده است، تا این سخن را از من شنیدند، فرمودند: ساکت شو! تا من زنده ام این مطلب را با کسی در میان مگذار، آنگاه چند انجیر و مقداری معجون به من دادند که با استفاده از آنها بیماری من به طور کلی رفع شد و شفا یافتم.
منبع:
نشان از بی نشانها: ص 60.
- ۱.۱k
- ۱۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط