از دید ویانا(خودم)
از دید ویانا(خودم)
هی زور میزدم قفل بالای در رو باز کنم،قد کوتاهی داره بهم فشار میارههه
بابام:رو نوک پاهات وایسا
من:نکنه انتظار داری بپرم؟؟من فقط گفتم مربیمون بهمون یاد داده نگفتم که بلدممم
بابامم پیاده شد و خودش درو باز کرد و ماشینو اورد داخل
من:بابا این خطه چیه؟
بابام:کدوم خط؟
و مثل فشفشه از ماشین بیرون اومد و اومد پیشم
بابام:کجاست؟ عه وایسااا
من:خدافظظظظ
آره درسته سریع کلیدو از جیبش ورداشتمو بعد از پله ها بالا رفتم و با کله رفتم تو خونه
من:آجییی
وندا هم مث چی دست و پا میزد بغلش کنم اماااا بغلش نکردم و جیغش بلند شد
مامانم:چیکارش کردی آروم وایساده بود
من:هیچی فقط بغل میخواد
مامانم:خو بغلش میکردی
من:عرق کردم
مامانم:برو حموم ببینم پس بابات کو؟
من:الان میاددد خدافظظظ
رفتن حموم و برگشتم...یکم باد کولر بهم خورد یخ زدم و سریع یه پتو پیچیدم دور خودم
ویدا:به به نگفتی اومدی
من:چون نمیخوام
بابام:تو از کی جیب بر شدی؟
من:اما نزدیدمششش
بابام:یواشکی ورش داشتی،اگر گذاشتم انیمه ببینی
من:اوتو سان-...
بابام:مامانم ژاپنی بلد بوده یا بابام که من بلد باشم؟؟؟
ویدا:فقط داره میگه بابا
مامانم:پس مامان هم بلدی
من:فک کنم میشد اوکا سان
مامانم:فک کنم؟الان بهت نشون میدم
یه پیاز از رو سفره ورداشت و پرت کرد سمتم آخر نمیدونم چرا فک کردم توپه میخواستم با ساعد بزنمش
مامانم:دخترم خل شد رفتتت
ویدا:بود
مامانم:تو زودتر بودی
ویدا:مامانننننن
مامانم:یامان
ویدا:بابا داره چیز میخورههه
مامانم:چیززز؟
هر نوشیدنی میاد تو خونمون یواشکی خورده میشه،اونم به دست من و بابام...
مامانم:ویانا گلم قشنگم اگر وقت کردی برو اتاقتو جمع کن
ذهنم:چشم پس تا آخر عمرم جمع نمیکنم
من:باشه
رفتم تو اتاق و لباسامو جمع میکردم...با توجه به لباسایی که تو سفر خریدم یکم زیاد شدنننن
بابام:ما اومدیممم
وندا بغلش بود و مامانم و ویدا هم پشت سرش بودن
من:(به ژاپنی یه چیزی گفتم یادم نمیاد)
ویدا:شینه
من:تمه
ویدا:شینهه
من:تمهه
مامانم:حداقل ترجمه کنید
ویدا:حالا باشه...
آخرشم ترجمه نکردیم اما اتاق رو مثل یه دسته گل کردیممم
من:مامان
مامانم:یامان
من:میزاری برم پارک؟
مامانم:اره اما منم با وندا باهات میام
من:حالا ساعت چند؟
مامانم:۹
من:نههههه
ویدا:وندا به زور خوابیده خفه شوو
من:تروخدا زودتر
مامانم:دیگه سفر نیستیم که هوا خنک باشه زود بریم بیرون
من:باشههه
هی زور میزدم قفل بالای در رو باز کنم،قد کوتاهی داره بهم فشار میارههه
بابام:رو نوک پاهات وایسا
من:نکنه انتظار داری بپرم؟؟من فقط گفتم مربیمون بهمون یاد داده نگفتم که بلدممم
بابامم پیاده شد و خودش درو باز کرد و ماشینو اورد داخل
من:بابا این خطه چیه؟
بابام:کدوم خط؟
و مثل فشفشه از ماشین بیرون اومد و اومد پیشم
بابام:کجاست؟ عه وایسااا
من:خدافظظظظ
آره درسته سریع کلیدو از جیبش ورداشتمو بعد از پله ها بالا رفتم و با کله رفتم تو خونه
من:آجییی
وندا هم مث چی دست و پا میزد بغلش کنم اماااا بغلش نکردم و جیغش بلند شد
مامانم:چیکارش کردی آروم وایساده بود
من:هیچی فقط بغل میخواد
مامانم:خو بغلش میکردی
من:عرق کردم
مامانم:برو حموم ببینم پس بابات کو؟
من:الان میاددد خدافظظظ
رفتن حموم و برگشتم...یکم باد کولر بهم خورد یخ زدم و سریع یه پتو پیچیدم دور خودم
ویدا:به به نگفتی اومدی
من:چون نمیخوام
بابام:تو از کی جیب بر شدی؟
من:اما نزدیدمششش
بابام:یواشکی ورش داشتی،اگر گذاشتم انیمه ببینی
من:اوتو سان-...
بابام:مامانم ژاپنی بلد بوده یا بابام که من بلد باشم؟؟؟
ویدا:فقط داره میگه بابا
مامانم:پس مامان هم بلدی
من:فک کنم میشد اوکا سان
مامانم:فک کنم؟الان بهت نشون میدم
یه پیاز از رو سفره ورداشت و پرت کرد سمتم آخر نمیدونم چرا فک کردم توپه میخواستم با ساعد بزنمش
مامانم:دخترم خل شد رفتتت
ویدا:بود
مامانم:تو زودتر بودی
ویدا:مامانننننن
مامانم:یامان
ویدا:بابا داره چیز میخورههه
مامانم:چیززز؟
هر نوشیدنی میاد تو خونمون یواشکی خورده میشه،اونم به دست من و بابام...
مامانم:ویانا گلم قشنگم اگر وقت کردی برو اتاقتو جمع کن
ذهنم:چشم پس تا آخر عمرم جمع نمیکنم
من:باشه
رفتم تو اتاق و لباسامو جمع میکردم...با توجه به لباسایی که تو سفر خریدم یکم زیاد شدنننن
بابام:ما اومدیممم
وندا بغلش بود و مامانم و ویدا هم پشت سرش بودن
من:(به ژاپنی یه چیزی گفتم یادم نمیاد)
ویدا:شینه
من:تمه
ویدا:شینهه
من:تمهه
مامانم:حداقل ترجمه کنید
ویدا:حالا باشه...
آخرشم ترجمه نکردیم اما اتاق رو مثل یه دسته گل کردیممم
من:مامان
مامانم:یامان
من:میزاری برم پارک؟
مامانم:اره اما منم با وندا باهات میام
من:حالا ساعت چند؟
مامانم:۹
من:نههههه
ویدا:وندا به زور خوابیده خفه شوو
من:تروخدا زودتر
مامانم:دیگه سفر نیستیم که هوا خنک باشه زود بریم بیرون
من:باشههه
۸۳۵
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.