تصور نبودنت در من نمیگنجد

تصور نبودنت ،در من نمیگنجد...
من بی تو ، فلات خشکی را می مانم ، که
در رویاهایش ،متصور جنگلی
سبز و بارنی ست...

 کوچ میکنم از فکر نبودن تو، به
دنیای تازه ای که در آن، حضور سرشارت
زدوده گرد و غبار تنهایی را ، از
چهره ی مضطر پیاده روهای شهر...

در من ،مردی زندگی میکند،که
میخرد نازهای زنانه ی تورا
به قیمتی گزاف ،از خزانه ی دلش...
و قاب میگیرد تصویری از
چشمهای خمارت به وقت دلتنگی...

بانو...
پیاده روهای دلم ،سالهاست
در حسرت عبورتان نشسته اند...
کمی با ما راه بیا...


#احمد_سلیمی
"A77"
1395/05/10
دیدگاه ها (۸)

ﺳﺎﻗﯿﺎ ﺗﻪ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﺩ ﻣﺮﺍﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺑﻌﺪﯼ ﭘﯿﮏ ﻟﯿﻮﺍﻧ...

موی خود بر شانه میریزی شرابی خب که چهمست میرقصی در آیینه حسا...

"تو"تحولی عظیم هستی در دنیای من...مثلا وقتی در تهران با "تو"...

مست که باشی‌ نگاه خیره هیچ مردی به روی بازوان زن حرام نیست و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط