یونگی جواب داد امشب راه افتادمالان تو راه هستمفردا حدو

یونگی جواب داد" امشب راه افتادم،الان تو راه هستم،فردا حدود ساعت ۳ یا ۴ ظهر میرسم..."جونگ کوک جواب داد"جایی داری شب بمونی؟تا کی میمونی؟" یونگی گفت"پول زیادی با خودم اوردم،میخوام پاریس یک خونه کوچیک نزدیک خونه تو و تهیونگ بخرم اما تا بتونم خونه خوب پیدا کنم یکی دو هفته طول میکشه میتونم خونه‌‌‌...."جونگ کوک سریع گفت"خونه من بمون،بعد از اون دعوا با تهیونگ هنوزم دلش اروم نشده اما غرور الکیه،یکم که باهات صحبت کنه حالش خوب میشه"یونگی"از یول چه خبر؟درس و کار و دوست پسرم داره ؟"جونگ کوک کمی حسادت کرد و گفت"درسش خوبه داره برای وکالت درس میخونه و اینکه هنوز بزرگ نشده که اجازه بدم دوست پسر پیدا کنه"یونگی گفت"اوه،مثل قبل رو خواهرت حساسی"یونگی تک سرفه ای کرد و ادامه داد"من دیکه مزاحمت نمیشم،مراقب خودت و فسقلی باش"جونگ خندید و گفت"یول دیگه بزرگ شده اون بچه کوچولوی سه ساله نیست که فسقلی صداش کنی"یونگی جواب داد"اون همیشه برای من فسقلیه"جونگ کوک گفت"باشه،مراقب خودت باش،"یونگی هم گفت"مراقب خودت باش،میبینمت"تلفت را گذاشت و به صندلیش تو اتوبوس برگشت،نشت و سرش را به شیشه تکه داد،چهره لیا هنوز جلوی چشمش بود،پدر یونگی پلیس بود و لیا...دوست دختر عزیزش که سه سال باهم بودن،جاسوس،جاسوس مافیا،این بزرگ ترین خیانت به یونگی بود،یک روز که خواست بره دنبال لیا تا خوشحالش کنه دید داره با یک پسر خیلی صمینی حرف میزنه،پسر برگه ای به دستش دادو بعد از یک بوسه سریع از لیا جدا شد،یونگی به روی خودش نیاورد،لیا سوار ماشین شد،در تمام راه هیچ حرفی رد و بدل نشد،یونگی لیا را برد خونه دوستش چون با چیزی که دیده بود شهر بازی کنسل میشد،به دوست لیا گفت ببرتش شهر بازی،اما لیا اون برگه را توی ماشین جا گذاشت،وقتی برگه یونگی برگه را برداشت و دید نوشته(مئموریت:سئونگ(پدر یونگی) را باید بکشی،تمام اسناد و مدارک که میتونه بر علیه باند باشه را باید بسوزونی و اگه اون پسر مزاحم سئونگ هم دید اونم بکش،تا دو هفته فرصت داری بعدش باید به باند برگردی پارک لیا،از طرف پارک جیمین)دوباره یاد جیمین افتاد،دوست مظلومشون که با کوچک ترین شیطنت ها هم مخالفت داشت و همیشه مراقب بود اما بعد از رفتن به لیون کاملا عوض شد،سرد و خشن و مرموز،البته دلیل رفتن با یونگی به لیون نامزدش بود،وقتی نامزدش از سرطان مرد جیمین هم قلبش به سنگ تبدیل شد و برای فراموش مانا (نامزد جیمین) با یونگی به لیون اومد،دوست عزیزش دستور مرگش را داده بود،دوست عزیزش مافیا بود.با صدای راننده از رویا ها و مرور خاطرش بیرون اومد،راننده"چند لحظه توقف داریم چون جاده خراب شده"اهی کشید و دوباره سرش را به شیشه تکیه داد
دیدگاه ها (۰)

اسلاید ۱ لباس خواب یولاسلاید ۲ لبلس جونگ کوک وقتی رسید خونها...

روی صندلی مشکیش نشسته بود،توی هلدینگ(مجموعه شرکت) بزرگ خودش،...

چند قدمی به خانه مانده بود،دوچرخه اش را توی خانه تهیونگ جا گ...

وایب کافه سرنوشت

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

فیک جدید گیلیلیلی خودم خیلی دوسش دارم

رمان عشق و نفرت پارت ۱۲خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونگ کوک سان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط