p عشق اول و اخر

p1 عشق اول و اخر
ویو ا.ت
یک روز عادی دیگه شروع شد و من با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم . کار های لازم رو انجام دادم و اماده برای خرید با دوستام شدم .
راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم :) سلام . من ا.ت هستم و ۲۲ سالمه با خانوادم در سئول زندگی میکنیم . یعنی می کردیم :(
پدر من یا بهتر بگم ما خیلی معروف و پول دار بودیم تا وقتی که مادرم رو از دست دادم . سرطان ریه داشت و پدرم سر این موضوع خیلی پیر شد و روی کارش تاثیر گذاشت و الان مریض شده .
امروز قرار بود من و دوستام بریم بیرون خرید و ... و کلا خوش باشیم و من برای پدرم دارو بخرم ‌. اماده شدم و رفتم جایی که با دوستام قرار گذاشته بودیم . وقتی لینا رسید ( بهترین و صمیمی ترین دوست ا‌.ت ) کلی سرش غرغر کردم که چرا دیر امدی و بعد اون گفت :
= : اولن سلام دومن اینکه من فقط ۲ دقیقه دیر کردم .
خلاصه صبر کردیم و ۲ تا دیگه از دوستام ، آیلا و ماریا امدن و رفتیم خرید و ...
من توی راه برگشت برای بابام دارو گرفتم و رفتم خونه . وقتی رسیدم دم در ۲ تا ون سیاه دیدم . گفتم هیجی نیست تا اینکه دیدم در وازه . من هنر های رزمی و کمی بوکس بلدم . گارد گرفتم و رفتم تو . صدای داد و بیداد می امد . وقتی به اتاق پدرم رسیدم با صحنه ی عجیبی رو به رو شدم .


فکر کردید به همین اسونی الان پارت ۲ رو میزارم ؟ 😂
شرط پارت ۲ : ۱۰ تا لایک ۱۰ تا کامنت
مرسیییییی❤️
دیدگاه ها (۱۸)

p2 عشق اول و اخرویو ا.تباصحنه عجیبی رو به رو شدم . پدرم جلوی...

بچه ها می خوام یک فیک هم با بلک پینک بنویسم 😁فیک : عضو چهارم...

بچه ها از یکی از اجی های گلم ایده گرفتم 😁 مایلید از این به ب...

خیلی خوب بود 😂😅

پارت ۵۹ فیک ازدواج مافیایی

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط