شاهنامه اسفندیار ۹۲
#شاهنامه #اسفندیار #۹۲
اسفندیار وقتی این سخن شنید ، خروشید و نالان شد و سپس گفت : زود بندم را بازکنید . بعدازآن به گرمابه رفت و جامه نو پوشید و همراه با زره و سلاحهای جنگی سوار بر اسب بهسوی دشت نبرد رفت.
شب بود و او به همراه بهمن و آذرنوش و جاماسپ و تعدادی سپاهی به راه افتاد تا به نزد فرشیدورد رسید . فرشیدرو گفت : این کار گشتاسپ بود ، اگر او تو را اسیر نمیکرد تورانیان جرات حمله به ما را نداشتند . این جراحت کار کهرم است . این سخن را گفت و جان سپرد . اسفندیار قسم خورد که انتقام او را بهسختی بگیرد . هرچه جلوتر میرفت جسد کشتگان ایرانی بیشتر میشد
بالاخره اسفندیار به کوهی که گشتاسپ آنجا بود ، رفت و وقتی پدر را دید به او کرنش کرد و گشتاسپ او را بوسید و از او پوزش خواست . وقتی لشکریان فهمیدند که اسفندیار آمد همه بهسوی او روی آوردند و شاد شدند . اسفندیار دستور داد تا مهیای جنگ شوند . همان شب خبر به ارجاسپ رسید که اسفندیار برگشته است پس ناراحت شد و به کهرم گفت : از تورانیان کسی همتای او نیست بهتر است با اموالی که غارت کردهایم بهسوی توران برگردیم . گرگسار نزد ارجاسپ رفت و گفت : به خاطر یک نفر نباید عقبنشینی کرد ما آنها را شکست میدهیم . .
اسفندیار لشکری انبوه آماده کرد
از آنسو ارجاسپ هم لشگرش را چید جنگ شروع شد و اسفندیار در انتقام برادرانش ویارن تعداد زیادی را کشت و کهرم پا به فرار گذاشت
گرگسار به جلوی صف آمد و تیری به سینه اسفندیار زد . اسفندیار خود را از زین جدا کرد تا گرگسار خیال کند او مجروح شده است و وقتی گرگسار خواست تا سرش را ببرد ، او کمندی بر گردن گرگسار انداخت و کشانکشان او را به لشکرگاه برد و پیام داد فعلاً او را نکشند . ارجاسپ به دنبال کهرم و کندر میگشت اما آنها را نیافت پس فرار کرد . وقتی تورانیان شنیدند که ارجاسپ فرار کرده است آنها که میتوانستند فرار کردند و بقیه هم امان خواستند و اسفندیار هم آنها را بخشید . . روز هشتم گرگسار را نزد اسفندیار آوردند و گرگسار به پوزشخواهی پرداخت . اسفندیار گفت تا دستوپابسته همچنان او را نگهدارند . گشتاسپ به اسفندیار گفت : تو شاد هستی اما خواهرانت دربند اسیرند و این برای ما ننگ است . اگر آنها را بیاوری تاجوتخت را به تو میدهم .
اسفندیار گفت : من چشم به تاجوتخت ندارم و به توران میروم تا انتقام آنها را بگیرم پس با سپاهیان فراوان بهسوی توران رهسپار شد و گرگسار را هم دستوپابسته با خود برد . پشوتن نیز بهعنوان وزیر با او همراه شد . دوباره شاه گفت اگر خواهرانش را بیاورد تاجوتخت را به او میدهد . اسفندیار بهسوی ایوان کاخ مادرش رفت و با او خداحافظی کرد
@hakimtoosi
@simorq_e_toos
اسفندیار وقتی این سخن شنید ، خروشید و نالان شد و سپس گفت : زود بندم را بازکنید . بعدازآن به گرمابه رفت و جامه نو پوشید و همراه با زره و سلاحهای جنگی سوار بر اسب بهسوی دشت نبرد رفت.
شب بود و او به همراه بهمن و آذرنوش و جاماسپ و تعدادی سپاهی به راه افتاد تا به نزد فرشیدورد رسید . فرشیدرو گفت : این کار گشتاسپ بود ، اگر او تو را اسیر نمیکرد تورانیان جرات حمله به ما را نداشتند . این جراحت کار کهرم است . این سخن را گفت و جان سپرد . اسفندیار قسم خورد که انتقام او را بهسختی بگیرد . هرچه جلوتر میرفت جسد کشتگان ایرانی بیشتر میشد
بالاخره اسفندیار به کوهی که گشتاسپ آنجا بود ، رفت و وقتی پدر را دید به او کرنش کرد و گشتاسپ او را بوسید و از او پوزش خواست . وقتی لشکریان فهمیدند که اسفندیار آمد همه بهسوی او روی آوردند و شاد شدند . اسفندیار دستور داد تا مهیای جنگ شوند . همان شب خبر به ارجاسپ رسید که اسفندیار برگشته است پس ناراحت شد و به کهرم گفت : از تورانیان کسی همتای او نیست بهتر است با اموالی که غارت کردهایم بهسوی توران برگردیم . گرگسار نزد ارجاسپ رفت و گفت : به خاطر یک نفر نباید عقبنشینی کرد ما آنها را شکست میدهیم . .
اسفندیار لشکری انبوه آماده کرد
از آنسو ارجاسپ هم لشگرش را چید جنگ شروع شد و اسفندیار در انتقام برادرانش ویارن تعداد زیادی را کشت و کهرم پا به فرار گذاشت
گرگسار به جلوی صف آمد و تیری به سینه اسفندیار زد . اسفندیار خود را از زین جدا کرد تا گرگسار خیال کند او مجروح شده است و وقتی گرگسار خواست تا سرش را ببرد ، او کمندی بر گردن گرگسار انداخت و کشانکشان او را به لشکرگاه برد و پیام داد فعلاً او را نکشند . ارجاسپ به دنبال کهرم و کندر میگشت اما آنها را نیافت پس فرار کرد . وقتی تورانیان شنیدند که ارجاسپ فرار کرده است آنها که میتوانستند فرار کردند و بقیه هم امان خواستند و اسفندیار هم آنها را بخشید . . روز هشتم گرگسار را نزد اسفندیار آوردند و گرگسار به پوزشخواهی پرداخت . اسفندیار گفت تا دستوپابسته همچنان او را نگهدارند . گشتاسپ به اسفندیار گفت : تو شاد هستی اما خواهرانت دربند اسیرند و این برای ما ننگ است . اگر آنها را بیاوری تاجوتخت را به تو میدهم .
اسفندیار گفت : من چشم به تاجوتخت ندارم و به توران میروم تا انتقام آنها را بگیرم پس با سپاهیان فراوان بهسوی توران رهسپار شد و گرگسار را هم دستوپابسته با خود برد . پشوتن نیز بهعنوان وزیر با او همراه شد . دوباره شاه گفت اگر خواهرانش را بیاورد تاجوتخت را به او میدهد . اسفندیار بهسوی ایوان کاخ مادرش رفت و با او خداحافظی کرد
@hakimtoosi
@simorq_e_toos
۳۸.۸k
۱۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.