شاهنامه هفتخوان اسفندیار

#شاهنامه #هفت_خوان #_اسفندیار #۹۱
(کشتن اسفندیار دو گرگ را)
اسفندیار به همراه گرگسار به‌سوی توران رفت تا به یک دوراهی رسید پس در آنجا خیمه زدسپس دستور داد گرگسار را بیاورند و چهار جام می پیاپی به او دادند سپس به او گفت .اگر هرچه بپرسم درست پاسخ‌دهی ، تمام توران را به تو می‌دهم اما اگر دروغ بگویی تو را با خنجر به دونیم می‌کنم . گرگسار اطاعت کرد پس اسفندیار پرسید که رویین دژ کجاست ؟ چندراه به آنجا می‌رود و کدام بی‌گزند است و چند فرسنگ است ؟ چقدر سپاهی آنجاست ؟ گرگسار گفت : سه‌راه تا آنجا هست که یکی سه‌ماهه به آنجا می‌رسند و راهش پر از آب و خرگاه و شهر است . راه دوم دوماهه به آنجا می‌رسند که غذا برای سپاه و گیاه برای چهارپایان کم است . راه سوم در یک هفته به مقصد می‌رسند و پر از شیر و گرگ و نر اژدها و زن جادوگر و بیابان و سیمرغ و سرمای سخت است . وقتی به رویین دژ رسیدی دژی می‌بینی که بلندی آن برتر از اسب سیاه است و پر از سلاح و سپاهیان است و اطرافش آب و رود فراوان است وتاکنون‌کسی در این راه موفق نشدوقتی اسفندیار این سخنان را شنید ، گفت : ما باید از راه کوتاه برویم : می‌گذرم حالا بگو ابتدا با چه چیز مواجه می‌شوم؟ گرگسار گفت : ابتدا دو گرگ نر و ماده بزرگ مانند دو فیل با شاخ‌هایی چون گوزن و دندان‌هایی بزرگ چون عاج فیل هستند . اسفندیار دستور داد تا دست‌بسته او را به خرگاه ببرند . وقتی خورشید سر زد اسفندیار به برادرش پشوتن گفت : مراقب لشکر باش . من جلو می‌روم و شما از پشت سرم بیایید . پس خفتان پوشید و سوار بر اسب شد و وقتی به نزد گرگ‌ها رسید آن‌ها به او حمله بردند و اسفندیار شروع به تیراندازی کرد و آن‌ها مجروح شدند سپس با شمشیر زهرآگین سرشان را برید و از اسب پیاده شد و نزد خدا به سپاسگزاری پرداخت . وقتی سپاه به او رسیدند شاد شدند و ولی گرگسار ناراحت و عصبانی بود
@hakimtoosi
دیدگاه ها (۲۱)

#شاهنامه #اسفندیار #۹۲‍ اسفندیار وقتی این سخن شنید ، خروشید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط