عشق یا نفرت (پارت ۲۱)
آنیسا : من یکی از زیر دستاشم،.. به راحتی میتونم کارتو تموم کنم
دیاکو : (منم باورم شد...هر هر ) اوکی
*پرش زمانی
سن : ۱۲ سالگی همه جز آنیا که ۱۱ سالشه
سنسی یا همون هندرسون: خب بچه ها، فردا شما دانش اموز های برتر قراره که به ی اردو برید، تا اونجا ۱ روز راه هست و با هواپیما میریم ، به خانواده هاتون خبر داده شده..
*خلاصه که فردا
آنیا : چرا داریم میریم جنگل آمریکا جنوبی که پر از مار و گیاه های سمیه؟
دامیان : نمیدونم، منم دوست ندارم ی بلایی سرم بیاد
*بازم خلاصه شب
آنیا : خوابم میادددد
دامیان : خب بگیر بخواب
آنیا سرش رو میزاره رو شیشه و چشماشو میبنده شیشه خیلی سرد بود ولی آنیا هیچی نمیگه
دامیان : احمق، سرت و نزار رو شیشه ازش باد میاد سرما میخوری! همینطوری صاف بخواب
آنیا : آخه سخته همش کج میشم
دامیان یکم گونه هاش سرخ شد بعد گفت : خب سرتو رو شونه من بزار
آنیا : جاااننننن؟
دامیان : همینی که گفتم
آنیسا : خوش و بش هاتون شروع شد؟
بکی : اخییی چقدر رمانتیککک
دامیان : من فقط میخوام سرما نخوره
آنیا سرش رو شونه دامیان گذاشت و بلافاصله خوابش برد
آنیا تو خواب گفت : دامیان خیلی دو..
و بعدش حرفش قطع شد
دامیان هم سرش رو گذاشت رو سر آنیا و اینطوری تا صبح خوابیدن
..
آنیا : بلاخره رسیدیم !
بکی : همفففف، اینجا پر از گیاه های سمیه
آنیا داشت میدوید که پاهاش گیر کرد به ی چیزی ولی نیوفتاد و فقط احساس سوزش کرد و با خودش گفت : (احتمالا فقط پاهام زخم شده چیزی نیست)
و رفتن تو چادر و وسایل هاشونو چیدن
آنیا : نمیدونم چرا حس میکنم پاهام یکم سِر شده ، حسشون نمیکنم
آنیسا : پاهات بد جور زخم شده، چرا چیزی نگفتی؟
آنیا : چون درد نداشت
دامیان پاهای آنیا رو باند پیچی کرد
آنیا سعی کرد بلند شه ولی هی میوفتاد زمین ، ی بار که سعی کرد بلند شه افتاد تو بغل دامیان
دامیان : آروم بگیر، بیا بریم پیش پرستار
آنیا : من که نمیتونم راه بیام، چیکار کنم؟
دامیان : فکر کنم باید بغلت کنم
آنیا کاملا سرخ شده بود -به اندازه گوجه نه! -
آنیا : راه دیگه ای نیست؟
دامیان : فکر نکنم راه دیگه ای باشه
*رسیدن به چادر پرستار
پرستار : خب بچه ها، چیزی شده؟
آنیسا : آنیا پاهاش زخم شد و الان نمیتونه راه بره
پرستار باند پیچی درو پاهای آنیا رو باز میکنه و میپرسه : پاهات به چیزی گیر کرده؟
آنیا سرش رو به نشونه آره تکون میده
پرستار ی تیکه تیغ توی زخم میبینه و اونو میکشه بیرون
پرستار : تیغ سمی رفته تو پاهات
آنیا : قراره بمیرم؟!
پرستار : خب.. بین ...
-------------------------
تونستم تو خماری تمومش کنم؟ 😁
امیدوارم خوب باشه من ساعت ۱۹ : ۲۵ شروع کردم به نوشتن و الان ۲۰:۲ دقیقس..
دیاکو : (منم باورم شد...هر هر ) اوکی
*پرش زمانی
سن : ۱۲ سالگی همه جز آنیا که ۱۱ سالشه
سنسی یا همون هندرسون: خب بچه ها، فردا شما دانش اموز های برتر قراره که به ی اردو برید، تا اونجا ۱ روز راه هست و با هواپیما میریم ، به خانواده هاتون خبر داده شده..
*خلاصه که فردا
آنیا : چرا داریم میریم جنگل آمریکا جنوبی که پر از مار و گیاه های سمیه؟
دامیان : نمیدونم، منم دوست ندارم ی بلایی سرم بیاد
*بازم خلاصه شب
آنیا : خوابم میادددد
دامیان : خب بگیر بخواب
آنیا سرش رو میزاره رو شیشه و چشماشو میبنده شیشه خیلی سرد بود ولی آنیا هیچی نمیگه
دامیان : احمق، سرت و نزار رو شیشه ازش باد میاد سرما میخوری! همینطوری صاف بخواب
آنیا : آخه سخته همش کج میشم
دامیان یکم گونه هاش سرخ شد بعد گفت : خب سرتو رو شونه من بزار
آنیا : جاااننننن؟
دامیان : همینی که گفتم
آنیسا : خوش و بش هاتون شروع شد؟
بکی : اخییی چقدر رمانتیککک
دامیان : من فقط میخوام سرما نخوره
آنیا سرش رو شونه دامیان گذاشت و بلافاصله خوابش برد
آنیا تو خواب گفت : دامیان خیلی دو..
و بعدش حرفش قطع شد
دامیان هم سرش رو گذاشت رو سر آنیا و اینطوری تا صبح خوابیدن
..
آنیا : بلاخره رسیدیم !
بکی : همفففف، اینجا پر از گیاه های سمیه
آنیا داشت میدوید که پاهاش گیر کرد به ی چیزی ولی نیوفتاد و فقط احساس سوزش کرد و با خودش گفت : (احتمالا فقط پاهام زخم شده چیزی نیست)
و رفتن تو چادر و وسایل هاشونو چیدن
آنیا : نمیدونم چرا حس میکنم پاهام یکم سِر شده ، حسشون نمیکنم
آنیسا : پاهات بد جور زخم شده، چرا چیزی نگفتی؟
آنیا : چون درد نداشت
دامیان پاهای آنیا رو باند پیچی کرد
آنیا سعی کرد بلند شه ولی هی میوفتاد زمین ، ی بار که سعی کرد بلند شه افتاد تو بغل دامیان
دامیان : آروم بگیر، بیا بریم پیش پرستار
آنیا : من که نمیتونم راه بیام، چیکار کنم؟
دامیان : فکر کنم باید بغلت کنم
آنیا کاملا سرخ شده بود -به اندازه گوجه نه! -
آنیا : راه دیگه ای نیست؟
دامیان : فکر نکنم راه دیگه ای باشه
*رسیدن به چادر پرستار
پرستار : خب بچه ها، چیزی شده؟
آنیسا : آنیا پاهاش زخم شد و الان نمیتونه راه بره
پرستار باند پیچی درو پاهای آنیا رو باز میکنه و میپرسه : پاهات به چیزی گیر کرده؟
آنیا سرش رو به نشونه آره تکون میده
پرستار ی تیکه تیغ توی زخم میبینه و اونو میکشه بیرون
پرستار : تیغ سمی رفته تو پاهات
آنیا : قراره بمیرم؟!
پرستار : خب.. بین ...
-------------------------
تونستم تو خماری تمومش کنم؟ 😁
امیدوارم خوب باشه من ساعت ۱۹ : ۲۵ شروع کردم به نوشتن و الان ۲۰:۲ دقیقس..
۳.۲k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.