حضرت مولانا
حضرت مولانا:
دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست...
بر لبش جام شرابی و سبویی در دست...
.
گفتم نکنی شرم از این می خواری؟
گفتا که مگر حکم به جلبم داری!؟
گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟
در روز جزا وعده به آتش کرده؟
.
گفتا که برو بی خبر از دینداری
خود را به از باده خوران پنداری؟!
.
من می خورمو هیچ نباشد شرمم
زیرا به سخاوت خدا دل گرمم...
من هرچه کنم گنه از این می خواری
صد به ز تو ام که دایما هشیاری...
.
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
.
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
.
دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...!!!
دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست...
بر لبش جام شرابی و سبویی در دست...
.
گفتم نکنی شرم از این می خواری؟
گفتا که مگر حکم به جلبم داری!؟
گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟
در روز جزا وعده به آتش کرده؟
.
گفتا که برو بی خبر از دینداری
خود را به از باده خوران پنداری؟!
.
من می خورمو هیچ نباشد شرمم
زیرا به سخاوت خدا دل گرمم...
من هرچه کنم گنه از این می خواری
صد به ز تو ام که دایما هشیاری...
.
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
.
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
.
دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...!!!
- ۱.۹k
- ۱۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط