بسم رب الشهداء

بسم رب الشهداء....




برای محمودرضا

نوزده: آن روز کلاس کنکور را پیچانده بود و با بچه‌های پایگاه رفته بود اردو! عصری که از اردو برگشت، انگشت شصت دستش باند پیچی شده بود. کاشف بعمل آمد که توی اردو هدفی را گذاشته بودند تا با تفنگ بادی بزنند؛ یکی از بچه‌ها گفته بود جابجا کنید. محمودرضا رفته بود هدف را گرفته بود توی دستش و چند قدم جلو یا عقب رفته بود و گفته بود حالا بزنید! رفیقش هم زده بود روی شصت محمودرضا. عکس رادیوگرافی که گرفتیم، ساچمه، کنار بند انگشتش پیدا بود. رفت زیر عمل و ساچمه خارج شد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. چهارده سال بعد، وقتی در معراج شهدا بالای پیکرش رفتم، هنوز لباسهای رزمش تنش بود و زخمهای پیکرش را نمی‌دیدم. قبل از انتقال پیکر به داخل تابوت، زخمها را که دیدم یاد ساچمه‌ای که آن روز از توی شصتش خارج کردند افتادم. این بار ترکشی که سینه‌اش را سوراخ کرده بود و سر آن از زیر کتف چپش بیرون زده بود، او را به عرش برده بود...





شهادت جامونده هاصلوات...
دیدگاه ها (۲)

بسم رب الشهداء...3 تن از بهترین بچه های لشکرامام حسین(ع) به ...

بسم رب الشهداء...شهید عبدالحسین یوسفیاناز دوستام بودقبل رفتن...

بسم رب الشهداء...خنده ها ی ریزش هنوز یادمهاز سوریه که برگشته...

بسم رب الشهداء...وصیت نامه شهید عبدالرضامجیری:به نام الله یگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط