دلنوشته های یک

دلنوشته های یک
استاد







قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش‌؛ها کن مرا


از تماشا کردن باران که لذت می بری...
روبرویم مدتی بنشین ،تماشا کن مرا


دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من
بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا


حاصل تفریقت از آغوش من گرچه غم است
از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا


به همان تنهایی ام بسپار.... بعد از سالها
یک صدا می آید از گنجه....که پیدا کن مرا
دیدگاه ها (۱)

دلنوشته های یک استاد :همه با سنگ شکاندند، تو با زخم زبان گله...

سلامتی مشتیا نه وحشیاسلامتی دلتنگا نه دلسنگاسلامتی سربازا نه...

̈́ق̈́ـ̈́ـ̈́̈́ل̈́ـ̈́ـ̈́م ̈́ب̈́ـ̈́ـ̈́̈́ن̈́ـ̈́ـ̈́وی̑̑ـ̑̑ـ̑س دردم را ...

گاهی وقتا ادم ها قاطی میکنن؛حالِشون غیر قابل توصیف میشه؛یه چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط