سناریوی شماره

{سناریوی شماره ۸}
|| پارت بیست یکم ||
نام سناریو:
《 قلبی از سنگ 》

**[صحنه: دفتر کار ایزوکو - چند ساعت قبل]**

ایزوکو روی صندلیاش فرو رفته بود. صفحه‌های نمایش مقابلش، همچون نگهبانان خاموش، انبوهی از داده و کد را نشان می‌دادند. پس از شکست فاجعه‌بار و لو رفتن موقعیت کاتسوکی، او احساس می‌کرد در ته چاهی از ناامیدی و سرزنش خود قرار دارد. اوراراکا نه تنها به او خیانت کرده بود، بلکه از اعتماد او به عنوان پلکانی برای نابودی تمام برنامه‌هایش استفاده کرده بود.

چشمان خسته ایزوکو، که از بی‌خوابی و گریه سرخ شده بودند، دوباره بر روی مانیتورها متمرکز شد. یک فکر، مانند جرقه‌ای در تاریکی، در ذهنش زدند.

**ایزوکو (با خود زمزمه کرد):** "صبر کن... اون وانت... چطور ممکنه که کاملاً ناپدید شده باشه؟"

او به یاد آورده بود که در میان تمام فیلم‌های دوربین‌های ترافیکی و امنیتی که مرور کرده بود، یک وانت سیاه بدون پلاک مشخص، در نزدیکی منطقه کلبه دیده شده بود، اما سپس در تمامی سیستم‌های نظارتی ناپدید شده بود. این غیرممکن بود، مگر اینکه...

**ایزوکو:** "مگر اینکه سیستم رو هک کرده باشن... ولی نه... این یه کار حرفه‌ای‌تر از حرفه‌ایه. این کار یه سازمانه، نه یه آدم تنها."

با انرژیی تازه که از عمق ناامیدی سرچشمه می‌گرفت، ایزوکو دوباره به صفحه کلید حمله ور شد. این بار، مسیر متفاوتی را در پیش گرفت. به جای جستجوی وانت، به دنبال «خاموشی» یا «اختلال» در سیستم‌های نظارتی اطراف کلبه گشت.

**ایزوکو:** "اگه بتونن یه وانت رو ناپدید کنن، حتما یه جای کار ایراد داره... یه حفره امنیتی... یه در پشتی که من ازش بی‌خبرم."

ساعتها گذشت. ایزوکو مانند یک شبح در میان داده‌ها سفر می‌کرد، هر رشته دیجیتالی را دنبال می‌کرد. قهوه سردش را بدون آنکه متوجه شود، سر کشید. سپس، چیزی را پیدا کرد.

یک الگوی کوچک و تقریباً پنهان در کدهای سیستم نظارتی شهرداری. یک اختلال عمدی و بسیار ماهرانه، نه برای پاک کردن داده‌ها، بلکه برای «جایگزینی» آنها. به نظر می‌رسید فیلمِ یک جاده خالی، برای چند ثانیه، روی فیلم زنده پخش شده بود تا وانت از دید پنهان بماند.

**ایزوکو (با هیجان زدگی):** "پیدات کردم! اما... این سطح از هک... این کار یه هکر معمولی نیست. اینجا یه دست پشت صحنه‌ست... یه بازیگر قدرتمند."

او با استفاده از این الگو، شروع به ردیابی منشأ این حمله سایبری کرد. مسیر پیچیده بود، از سرورهای مخفی در کشورهای مختلف عبور می‌کرد، اما ایزوکو مانند یک سگ شکاری که بوی شکار را حس کرده، بی‌وقفه دنبالش کرد.

ناگهان، ردپاها به مکانی غیرمنتظره ختم شدند: یکی از سرورهای خصوصی و به ظاهر امن **شرکت یور**.

ایزوکو خشکش زد. شرکت الا؟ آیا الا در این خیانت دست داشت؟ اما خیر، الگوی حمله متفاوت بود. این کار یک مغز متفکر بود، کسی که از داخل شرکت یور عمل می‌کرد و دسترسی سطح بالایی داشت.

و سپس، او آن را پیدا کرد. یک قطعه داده کوچک که به اشتباه پاک نشده بود: مختصات GPS یک انبار قدیمی در حومه شهر، که دقیقاً در راستای مسیر ناپدید شدن وانت بود. مختصاتی که متعلق به یک شرکت فرعی گم شده از شرکت یور بود.

قلب ایزوکو به تپش افتاد. این می‌توانست محل نگهداری آنها باشد. اما یک سوال بزرگتر همچنان بی‌پاسخ بود: چه کسی اینقدر قدرت داشت که هم شرکت یور و هم عملیات شتو را مانند مهره‌های شطرنج هدایت کند؟ این دیگر فقط شتو یا ویلیام نبودند. یک بازیکن سوم و بسیار مرموز در حال بازی بود.

او سریعاً مختصات را برای تیم امنیتی قابل اعتمادش فرستاد، اما این بار با احتیاط بسیار بیشتر. او نمی‌توانست دوباره اشتباه کند. اما در اعماق وجودش می‌دانست که این تنها یک قطعه از پازل بود. نبرد واقعی تازه آغاز شده بود، و او حتی دشمن اصلی را نمی‌شناخت.

---
**پایان پارت هفدهم**

____________________________________________________________
پشت صحنه:

ایزوکو: هورااااااااااااا ایولللللللل شددددد شدددددد انجام شددددددد ، هستی !!!! آفرین ! اعتلاعات عالی بوددددد

((نکته : هستی اسمم خودمه ))

من: خواهش میکنمممممم و بگذریم ... کاتسوکی!!! دیدی !! دیدی من راست گفتمممممم دیدی !!! الکی میخواستی منه بدبخت رو بکشی !!! دیدی !!! نه دیدی !!!

کاتسوکی : تچ ... خيلی خب ... باشه بابا مرسی دستتم درد نکنه ... اصلا خودم این اتفاقات رو درست کردی پس وظیفه ات بوددد بله آره چی مگه اعتراض داری ؟؟

من : ..‌. ... تو منو کشتییییی ولم کنننننن چقدر گیر میدی از اول این فیلم بر داری کوفتی خون منو کرده تو شیشههههه من اصلا نخواستمممممم ولم کنیددددد اصلا تو راست میگییییی

ایزوکو و کاتسوکی : 😳😦

کاتسوکی: آرام آرام ... تچ ... ببخشید حق با توئه اصلا

ایزوکو: 😦
دیدگاه ها (۲۰)

بچه ها کسی خبر از دوستت من داره 😭😭تو رو خدا کسی شمارش رو دار...

حالم اصلا خوب نیست دوستم از ویسگون رفته جوابم هم نمیدههیچ خب...

{سناریوی شماره ۸} || پارت بیستم ||نام سناریو: 《 قلبی از سنگ ...

میلاد حضرت محمد (ص) بر همه مسلین مبارک باد

{سناریو شماره 3}

{سناریوی شماره ۸} || پارت سی سوم ||نام سناریو: 《 قلبی از سنگ...

[سناریو شماره ۴]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط