سناریوی شماره

{سناریوی شماره ۸}
|| پارت بیستم ||
نام سناریو:
《 قلبی از سنگ 》

وانت با سرعت در جاده‌های تاریک و پیچدرپیچ جنگل می‌رفت. باد سرد از پنجره‌های نیمه‌باز به داخل می‌وزید. الا هنوز بیهوش بود، صورتش رنگ پریده و نفس‌هایش بریده.

کاتسوکی با دندان‌های به هم فشرده، پارچه‌ای را به دور زانوی خونینش محکم بست. درد تیرکشنده بود، اما چشمانش از خشم می‌سوخت. نگاهش به راننده مرموز دوخته شده بود که با مهارتی غیرعادی وانت را در تاریکی می‌راند.

**کاتسوکی (با خشمی غرّنده):** "پاسخ من را می‌خواهی؟ کیستی و چه می‌خواهی؟"

راننده آهسته سرش را برگرداند. نور مهتاب برای لحظه‌ای روی صورتش افتاد—چشمانی تیز و بی‌احساس. لبخندی کج و شیطانی روی لبانش نقش بست.

**راننده:** "نجات؟ فکر کردی این نجات بود؟ ما فقط محموله را از شکارچیان کوچک به شکارچی اصلی تحویل می‌دهیم."

کاتسوکی تمام عضلاتش منقبض شد. دستش به سمت کمرش لغزید، اما اسلحه‌اش را به یاد آورد که در درگیری گم کرده است.

راننده وانت را به یک جاده خاکی باریک که به سمت یک انبار قدیمی می‌رفت، هدایت کرد. ساختمانی فرسوده با پنجره‌های شکسته.

**راننده:** "پیاده شوید. مهمان منتظر است."

ناگهان، چراغ‌های پرنور چندین ماشین پشت سر آنها، فضای اطراف را غرق در نور کرد. مردانی با کت و شلوارهای تیره و چهره‌های سنگی بیرون آمدند. در میان آنها، **ویلیام یور** آرام قدم می‌زد، با دستانی در جیب‌هایش و نگاهی از سر تحقیر.

**ویلیام:** "خواهر عزیزم... فکر کردی می‌توانی از برادر بزرگترت فرار کنی؟"

کاتسوکی با وجود درد شدید، با یک حرکت سریع خود را به جلو پرتاب کرد و با مشتی محکم به پنجرهٔ بین خود و راننده کوبید. شیشه ترک برداشت اما نشکست.

**کاتسوکی (غریوکنان):** "گم شو بیرون! هیچکس رو تحویل نمیدم!"

ویلیام تنها ابرو بالا انداخت. با حرکت سریعی که غیرمنتظره بود، در وانت را باز کرد و اسلحه‌ای کوچک اما براق را مستقیماً به سمت پیشانی کاتسوکی گرفت.

**ویلیام (با آرامشی ترسناک):** "بازی قهرمانی؟ نه، الان وقتش نیست."

مردان ویلیام سریع وارد عمل شدند. دو نفر از آنها کاتسوکی را با خشونت از ماشین بیرون کشیدند. او با وجود زخم پا، با لگد و مشت مقاومت می‌کرد. یکی از مردان با باتون به پشتش زد و او را به زانو درآورد.

**کاتسوکی (با نفس‌های بریده و خشمگین):** "ولم کنین! حرومزاده‌ها! سر و کارتون با منه، اون دختره رو رها کنین! و تو مرتیکه باید همون کثافت باشی که دستش با اون تودوروکی (>/#>=#_]=@_@) توی یه کاسه است"

ویلیام با بی‌اعتنایی از کنارش گذشت و به سمت الا رفت که نیمه‌هوشیار روی صندلی بود. او با نوک انگشتانش موهای الا را کنار زد.

**ویلیام:** "اوه... به نظر حالش خوب نیست. باید زودتر به دکتر برسونیمش." این را با نوازشی ساختگی گفت.

سپس به مردانش اشاره کرد. آنها کاتسوکی را محکم گرفته بودند. ویلیام نزدیک شد و در حالی که با نوک کفشش روی زانوی زخمی کاتسوکی فشار می‌آورد، خم شد.

**ویلیام (در گوشش زمزمه کرد):** "غرورتو بذار کنار، باکوگو. بازی رو باختی. ولی نگران نباش... قراره بهت ثابت کنم که شکست خوردن چه حسی داره."

کاتسوکی حتی با وجود دردی که چشم‌هایش را تار می‌کرد، به چشمان ویلیام خیره شد و با خنده ای تحقیرآمیز و با صدایی پر از نفرت :
**کاتسوکی:** "هنوز تمام نشده... بهت قول میدم."

ویلیام فقط لبخند زد و ایستاد. مردانش کاتسوکی را به سمت انبار تاریک و قدیمی کشیدند. در آخرین لحظه، پیش از اینکه در بسته شود، نگاه کاتسوکی به الا افتاد که داشتند او را روی برانکاردی می‌گذاشتند. چشمان الا برای لحظه‌ای —پر از ترس و درماندگی—و مستقیم به چشمان او خیره شد.

سپس در با صدای مهیبی بسته شد و تاریکی مطلق، همه چیز را فرا گرفت. تنها صدایی که مانده بود، صدای قفل شدن در بود.

---
پایان پارت شانزدهم

____________________________________________________________
پشت صحنه:

کاتسوکی : ...

من: به خدا اشتباه کردم پارت بعد قرار بهتر بشه ببخشید به خدا پارت بعد همه چی خوب میشه آقا آلام سر فیلم برداری این چه کاریه

کاتسوکی: ☠️👹

من: به قرآن اشتباه کردم پارت بعد به خدا جبران میکنم اصلا فیلم برداری هم ميندازم بعد ظهر ببخشید اصلا همین الان درستش میکنم

کاتسوکی: *شلیک*

من : ( جاخالی همراه فرار ) بی انصاف دلت میاد شلیک کنی ؟ البته ... قلوت هم میاد 😂 الان پارت جدید رو میزارم به خدا ببخشیدددددد

کاتسوکی: وایساااااااااااااا
دیدگاه ها (۱۵)

{سناریوی شماره ۸} || پارت بیست یکم ||نام سناریو: 《 قلبی از س...

بچه ها کسی خبر از دوستت من داره 😭😭تو رو خدا کسی شمارش رو دار...

میلاد حضرت محمد (ص) بر همه مسلین مبارک باد

{سناریوی شماره ۸} || پارت نوزدهم ||نام سناریو: 《 قلبی از سنگ...

{سناریوی شماره ۸} || پارت : چهل یکم ||نام سناریو: 《 قلبی از ...

{سناریو شماره 3}

{سناریوی شماره ۸} || پارت سی‌و ششم ||نام سناریو: 《 قلبی از س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط