داشت نون خورده های سفره رو جمع می کرد که ببره بریزدشون پا
داشت نون خورده های سفره رو جمع میکرد که ببره بریزدشون پای درخت واسه گنجشکا...
گفت:
- نون زیاد گرفته بودی آقا؟! همه ش موند، اسراف شد اینجوری!
مخاطب عاشقش چشم از اخبار برداشت و از بالای عینک مطالعه ش نگاهش کرد
+ نه خاتون جان! به اندازه گرفته بودم؛ مثل همیشه. وقتی دورِ همیم، به شوقِ حضورِ همدیگه هم که شده اشتهامون باز میشه به غذا خوردن،
اما وقتی هرکی واسه خودش میشینه پایِ سفره، انگار دل و دماغ نمیمونه برا کسی حتی واسه یه غذا خوردنِ معمولی...
نه که بی هم بودیم امروز، نون اضافه اومده!♥
پا تند کردم که برسم به اتاقم؛
درو پشت سرم بستم و نشستم رو زمین....
نگاهم چرخید رو کتابای نخونده و آهنگای گوش نکرده و فیلمای ندیده و نامه های ننوشته و زندگیای نکرده...
حواسم پرتت شد باز! ....
چقدر بودنت دلچسب میکرد روزگارمو؛
چقدر با تو همه چی تازگی داشت انگار، حتی درد، حتی زخم، حتی دلتنگی...
چقدر با تو فرق میکرد دنیا!
صدای بال کبوترا پیچید توو سرسرای خونه؛
فکر کردم به #تو
فکر کردم به نبودنات...
فکر کردم به زندگیم، که نبودی و از دهن افتاد...
فکر کردم به این همه زندگی، که بی تو اضافه اومد!.....♥
گفت:
- نون زیاد گرفته بودی آقا؟! همه ش موند، اسراف شد اینجوری!
مخاطب عاشقش چشم از اخبار برداشت و از بالای عینک مطالعه ش نگاهش کرد
+ نه خاتون جان! به اندازه گرفته بودم؛ مثل همیشه. وقتی دورِ همیم، به شوقِ حضورِ همدیگه هم که شده اشتهامون باز میشه به غذا خوردن،
اما وقتی هرکی واسه خودش میشینه پایِ سفره، انگار دل و دماغ نمیمونه برا کسی حتی واسه یه غذا خوردنِ معمولی...
نه که بی هم بودیم امروز، نون اضافه اومده!♥
پا تند کردم که برسم به اتاقم؛
درو پشت سرم بستم و نشستم رو زمین....
نگاهم چرخید رو کتابای نخونده و آهنگای گوش نکرده و فیلمای ندیده و نامه های ننوشته و زندگیای نکرده...
حواسم پرتت شد باز! ....
چقدر بودنت دلچسب میکرد روزگارمو؛
چقدر با تو همه چی تازگی داشت انگار، حتی درد، حتی زخم، حتی دلتنگی...
چقدر با تو فرق میکرد دنیا!
صدای بال کبوترا پیچید توو سرسرای خونه؛
فکر کردم به #تو
فکر کردم به نبودنات...
فکر کردم به زندگیم، که نبودی و از دهن افتاد...
فکر کردم به این همه زندگی، که بی تو اضافه اومد!.....♥
۱.۸k
۱۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.