Part 7
Part 7
و با ی حرکت لونا رو روی تخت انداخت و روش خیمه زد
و لباش رو لبای لونا کوبوند و شروع کرد به کیس مارک گذاشتن بعدش رفت سمت پاهاش و پاهاش رو باز کرد و
سرش رو بین پاهای لونا برد بعدش شلوار خودشو در
آورد و واردش کرد و کل محیط اتاق پر شده بود از ناله
های لونا.
صبح
همه برای صبحونه روی میز نشسته بودن و هیونجین هم
همینطور ولی لونا هنوز نیومده بود. بعد از چند دقیقه
لونا در حالی که لنگ میزد اومد سمت میز صبحانه
لونا:سلام به همگی
هانول:لونا چرا عین پنگوئن راه میری؟
لونا:اممم چیزههه تازه پام خورد به تخت درد میکنه
بخاطر اونه
و ی چپ نگاهی به هیونجین کرد
هیون:مطمئنی حالت خوبه؟(با خنده)
لونا:آره خوبم آقای هوانگ(با نگاه حرصی)
لینو:ولی فکر کنم مربوط به دیشب باشه(خنده)
فلیکس:موافقم تو چی هیونجین نظرت چیه؟
هیون:اممممم از خود لونا چرا نمیپرسی
لونا:هیونننجیننننننن
هیون:چیه من که چیزی نگفتم
سونگمین:بگذریم باید امروز برگردیم سئول
چانگبین:آره باید بریم کمپانی
جونگین:تو این سفر که فقط به هیون و لونا خوش گذشته(چشمک به اعضا)
هیون:جونگینننننن
جونگین:اوکی بابا شوخی بود
بعد از خوردن صبحانه وسایل رو جمع کردن و به سمت سئول حرکت کردن . وقتی رسیدن بعد از خداحافظی با
بچه ها به سمت خونه حرکت کردن.
ویو لونا
رسیدیم خونه خیلی خوش گذشت همین الان دوباره دلم واسشون تنگ شده بود . هیون رفته بود ی سر خونه ی
مامانش . که بعد از چند دقیقه بهم زنگ زد.
هیون:عزیزم؟
لونا:جونمم
هیون:میشه راه بیفتی بیای اینجا
لونا:چرا؟
هیون:نمیدونم حالا تو بیا
لونا:اوکی الان راه میفتم
پایان مکالمه
ویو لونا
رفتم لباسم رو عوض کردم و ی آرایش ملایم کردم و سوار
ماشین مشکی رنگم شدم و راه افتادم
(عکس لباس و ماشین لونا رو گذاشتم)
خونه مامان هیونجین
لونا:سلام
(علامت مامان هیونجین*)(علامت عمه ی هیونجین÷)
*سلام دخترم
÷سلام(سرد)
ویو لونا
بعد از سلام کردن با مامان هیون و عمش به سمت هیون
رفتم و کنارش نشستم و هیون لبخندی بهم زد. صدای در اومد بابای هیونجین بود.
لونا:سلام
(علامت بابای هیونجین×)
×سلام دخترم خوش اومدی
لونا:ممنونم
لونا:چیزی شده که گفتید بیام؟
*نه مگه اشکال داره عروسمون رو ببینیم
لونا:چییییی
هیون:(آب پرید تو گلوش)
بچه ها پارت بعد رو سعی میکنم زود بزارم🥰
و با ی حرکت لونا رو روی تخت انداخت و روش خیمه زد
و لباش رو لبای لونا کوبوند و شروع کرد به کیس مارک گذاشتن بعدش رفت سمت پاهاش و پاهاش رو باز کرد و
سرش رو بین پاهای لونا برد بعدش شلوار خودشو در
آورد و واردش کرد و کل محیط اتاق پر شده بود از ناله
های لونا.
صبح
همه برای صبحونه روی میز نشسته بودن و هیونجین هم
همینطور ولی لونا هنوز نیومده بود. بعد از چند دقیقه
لونا در حالی که لنگ میزد اومد سمت میز صبحانه
لونا:سلام به همگی
هانول:لونا چرا عین پنگوئن راه میری؟
لونا:اممم چیزههه تازه پام خورد به تخت درد میکنه
بخاطر اونه
و ی چپ نگاهی به هیونجین کرد
هیون:مطمئنی حالت خوبه؟(با خنده)
لونا:آره خوبم آقای هوانگ(با نگاه حرصی)
لینو:ولی فکر کنم مربوط به دیشب باشه(خنده)
فلیکس:موافقم تو چی هیونجین نظرت چیه؟
هیون:اممممم از خود لونا چرا نمیپرسی
لونا:هیونننجیننننننن
هیون:چیه من که چیزی نگفتم
سونگمین:بگذریم باید امروز برگردیم سئول
چانگبین:آره باید بریم کمپانی
جونگین:تو این سفر که فقط به هیون و لونا خوش گذشته(چشمک به اعضا)
هیون:جونگینننننن
جونگین:اوکی بابا شوخی بود
بعد از خوردن صبحانه وسایل رو جمع کردن و به سمت سئول حرکت کردن . وقتی رسیدن بعد از خداحافظی با
بچه ها به سمت خونه حرکت کردن.
ویو لونا
رسیدیم خونه خیلی خوش گذشت همین الان دوباره دلم واسشون تنگ شده بود . هیون رفته بود ی سر خونه ی
مامانش . که بعد از چند دقیقه بهم زنگ زد.
هیون:عزیزم؟
لونا:جونمم
هیون:میشه راه بیفتی بیای اینجا
لونا:چرا؟
هیون:نمیدونم حالا تو بیا
لونا:اوکی الان راه میفتم
پایان مکالمه
ویو لونا
رفتم لباسم رو عوض کردم و ی آرایش ملایم کردم و سوار
ماشین مشکی رنگم شدم و راه افتادم
(عکس لباس و ماشین لونا رو گذاشتم)
خونه مامان هیونجین
لونا:سلام
(علامت مامان هیونجین*)(علامت عمه ی هیونجین÷)
*سلام دخترم
÷سلام(سرد)
ویو لونا
بعد از سلام کردن با مامان هیون و عمش به سمت هیون
رفتم و کنارش نشستم و هیون لبخندی بهم زد. صدای در اومد بابای هیونجین بود.
لونا:سلام
(علامت بابای هیونجین×)
×سلام دخترم خوش اومدی
لونا:ممنونم
لونا:چیزی شده که گفتید بیام؟
*نه مگه اشکال داره عروسمون رو ببینیم
لونا:چییییی
هیون:(آب پرید تو گلوش)
بچه ها پارت بعد رو سعی میکنم زود بزارم🥰
۵.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.