پارت ۷
#پارت_۷
واقعا این الان داشت میگفت مشکلی نداره...!!
-نمیـشه یعنی که چی؟
-وقتی من بگم پس میشه.
گودزیلا ریلکس نگاش میکرد...اونم با عصبانیت..اون دختر اجنه هم باحرص منو نگاه میکرد..
-من نبردمش
با تعجب و اخم نگاهم کرد..
-چیو
-ارث باباتو
کارد میزدی خونش درنمی اومد...منم پیروزمندانه بهش خیره شدم..یهو اومد طرفم...یا ابوالفضل این چش شد..ارنجمو محکم گرفت تا اومد حرفی بزنه گودزیلای جذاب پرید وسط.
- حکمتی ولش کن
نگاش کرد با یه لحن پر عشوه حال بهم زن گفت:
-اما اقای دکترررر
-همین که گفتم .نمیخوام داخل بیمارستانم اونم توسط یه دکتر جرو بحث شروع بشه..
عه عه حالا خوبه خودش بود که داشت با من جنگ میکرد'-'
اون مردک هیز با یه لبخند چندش از کنارم رد شد که دستشو مالید بهم....عیییییی با اخم بهش نگاه کردم ...بیشعور ، الاغ
دختره هم بعد از ضایع شدنش گفت:
-خسته نباشید اقای دکترر
بعد یه طعنه بد به من زد...ای بابا کلا همه اینجا یه مشکلی دارن..
منم بی توجه به اطرافم دستمو گزاشتم رو دماغم تا صدام مث اون بشه و بعد اداشو دراوردم.
-خسته نبـــااااشید اغای دکتررر....اووووق چندششش
تا برگشتم با قیافه اون گودزیلا روبهرو شدم....عهههه این هنوز هستشش
یه لبخند زدم و سریع خواستم دور شم که صدام زد #حقیقت_رویایی
لایک و نظر فراموش نشهه😊 ❤
واقعا این الان داشت میگفت مشکلی نداره...!!
-نمیـشه یعنی که چی؟
-وقتی من بگم پس میشه.
گودزیلا ریلکس نگاش میکرد...اونم با عصبانیت..اون دختر اجنه هم باحرص منو نگاه میکرد..
-من نبردمش
با تعجب و اخم نگاهم کرد..
-چیو
-ارث باباتو
کارد میزدی خونش درنمی اومد...منم پیروزمندانه بهش خیره شدم..یهو اومد طرفم...یا ابوالفضل این چش شد..ارنجمو محکم گرفت تا اومد حرفی بزنه گودزیلای جذاب پرید وسط.
- حکمتی ولش کن
نگاش کرد با یه لحن پر عشوه حال بهم زن گفت:
-اما اقای دکترررر
-همین که گفتم .نمیخوام داخل بیمارستانم اونم توسط یه دکتر جرو بحث شروع بشه..
عه عه حالا خوبه خودش بود که داشت با من جنگ میکرد'-'
اون مردک هیز با یه لبخند چندش از کنارم رد شد که دستشو مالید بهم....عیییییی با اخم بهش نگاه کردم ...بیشعور ، الاغ
دختره هم بعد از ضایع شدنش گفت:
-خسته نباشید اقای دکترر
بعد یه طعنه بد به من زد...ای بابا کلا همه اینجا یه مشکلی دارن..
منم بی توجه به اطرافم دستمو گزاشتم رو دماغم تا صدام مث اون بشه و بعد اداشو دراوردم.
-خسته نبـــااااشید اغای دکتررر....اووووق چندششش
تا برگشتم با قیافه اون گودزیلا روبهرو شدم....عهههه این هنوز هستشش
یه لبخند زدم و سریع خواستم دور شم که صدام زد #حقیقت_رویایی
لایک و نظر فراموش نشهه😊 ❤
۴۸.۳k
۰۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.