رمان
#رمان
#سخت_ترین_کارم
#part:11
*ویو ا.ت*
ساعت ۹ صبح بیدار شدم مثل همیشه همه خواب بودن با اینکه هزارتا کار داریم ولی این هانی از خواب دست بر نمیداره
گفتم برم صبحونه رو آماده کنم تا مادمازل از خواب بیدار بشه
تا صبحونه رو آماده کردم ۳۰ دقیقه طول کشید که دیدم تهیونگ بیدار شد
تهیونگ:صبح بخیر
وای با تعجب داشتم نگاهش میکردم واقعا تعجب کرده بودم اخه مگه میشه با اینکه دزدیده شده اینقدر راحت باشه و باهام مثل خانوادش رفتار کنه و بگه صبح بخیر وای خدااااااا
ا.ت:صبحت بخیر،،چرا اینقدر باهام راحتی واقعا برام سواله؟
تهیونگ:با همه راحتم نه فقط تو
ا.ت:اما من کسیم که دزدیدمت
تهیونگ:فعلا که داری باهام خوب رفتار میکنی دلیلی ندارم که باهات بد باشم
ا.ت:....(پوکر نگاهش میکرد)
تهیونگ:چیه؟
ا.ت:هیچی ول کن عادت کردم با دیوونه ها حرف بزنم
تهیونگ:دیوونه خودتی
تا اینا داشتن بحث میکردن همه از خواب بلند شدن و داشتن نگاهشون میکردن
*ویو هانی*
هانی:وای ا.ت بسه دیگه ول کنیدددد
امروز برنامه داریم اگه یادت باشه
ا.ت:اره میدونم، همگی بیاید صبحونه بخورید براتون همهچی رو توضیح میدم
(۳۰ دقیقه بعد که تموم کردن)
ا.ت:خوب گوش کنید، امروز قراره به یک مهمونی بریم این مهمونی اسمش مهمونیه ولی برای ما نقشه ای که قراره از یکی حرف بکشیم بعد هانی کارشو بلده
شما با ما به این مهمونی میایید وقتی باهامون میاید میشیم ۱۲ نفر که ۳تا ماشین میبریم
من و هانی کارمون رو انجام میدیم بقیتون باید بشینید روی اون میز و هر چی اتفاق افتاد با استفاده از گوشی هایی که بهتون میدیم با خبرمون میکنید
نامجون:شما که باند مافیایی بزرگی دارید چرا میخواید ما کمکتون کنید
هانی:اینش بهت ربطی نداره
ا.ت برای مهمونی باید لباس بخریم پس سر و وضعتونو درست کنید تا بریم خرید
ماسک و کلاه های سیاه یادتون نره
خب بعد ۲۰ مین همه آماده شدن سوار ماشین هامون شدیم و حرکت کردیم
*ویو ا.ت*
به یک فروشگاه بزرگ رسیدیم
واردش شدیم که یک خانمی اومد و خوش اومد گویی کرد
من و هانی داشتیم نگاه میکردیم که...
پایان پارت یازدهم
نمیخواد تکرار کنم میدونید لایک و حمایت و فالو یادتون نره
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
#سخت_ترین_کارم
#part:11
*ویو ا.ت*
ساعت ۹ صبح بیدار شدم مثل همیشه همه خواب بودن با اینکه هزارتا کار داریم ولی این هانی از خواب دست بر نمیداره
گفتم برم صبحونه رو آماده کنم تا مادمازل از خواب بیدار بشه
تا صبحونه رو آماده کردم ۳۰ دقیقه طول کشید که دیدم تهیونگ بیدار شد
تهیونگ:صبح بخیر
وای با تعجب داشتم نگاهش میکردم واقعا تعجب کرده بودم اخه مگه میشه با اینکه دزدیده شده اینقدر راحت باشه و باهام مثل خانوادش رفتار کنه و بگه صبح بخیر وای خدااااااا
ا.ت:صبحت بخیر،،چرا اینقدر باهام راحتی واقعا برام سواله؟
تهیونگ:با همه راحتم نه فقط تو
ا.ت:اما من کسیم که دزدیدمت
تهیونگ:فعلا که داری باهام خوب رفتار میکنی دلیلی ندارم که باهات بد باشم
ا.ت:....(پوکر نگاهش میکرد)
تهیونگ:چیه؟
ا.ت:هیچی ول کن عادت کردم با دیوونه ها حرف بزنم
تهیونگ:دیوونه خودتی
تا اینا داشتن بحث میکردن همه از خواب بلند شدن و داشتن نگاهشون میکردن
*ویو هانی*
هانی:وای ا.ت بسه دیگه ول کنیدددد
امروز برنامه داریم اگه یادت باشه
ا.ت:اره میدونم، همگی بیاید صبحونه بخورید براتون همهچی رو توضیح میدم
(۳۰ دقیقه بعد که تموم کردن)
ا.ت:خوب گوش کنید، امروز قراره به یک مهمونی بریم این مهمونی اسمش مهمونیه ولی برای ما نقشه ای که قراره از یکی حرف بکشیم بعد هانی کارشو بلده
شما با ما به این مهمونی میایید وقتی باهامون میاید میشیم ۱۲ نفر که ۳تا ماشین میبریم
من و هانی کارمون رو انجام میدیم بقیتون باید بشینید روی اون میز و هر چی اتفاق افتاد با استفاده از گوشی هایی که بهتون میدیم با خبرمون میکنید
نامجون:شما که باند مافیایی بزرگی دارید چرا میخواید ما کمکتون کنید
هانی:اینش بهت ربطی نداره
ا.ت برای مهمونی باید لباس بخریم پس سر و وضعتونو درست کنید تا بریم خرید
ماسک و کلاه های سیاه یادتون نره
خب بعد ۲۰ مین همه آماده شدن سوار ماشین هامون شدیم و حرکت کردیم
*ویو ا.ت*
به یک فروشگاه بزرگ رسیدیم
واردش شدیم که یک خانمی اومد و خوش اومد گویی کرد
من و هانی داشتیم نگاه میکردیم که...
پایان پارت یازدهم
نمیخواد تکرار کنم میدونید لایک و حمایت و فالو یادتون نره
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
۴.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.