لب تشنه بود، تشنه ی یک جرعه آب بود مردی که درد های دلش بی حساب بود پا می کشید گوشه ی حجره به روی خاک پروانه وار غرق تب و التهاب بود
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.