آمدی بغض مرا قسمت باران بكنی
آمدی بغض مرا قسمت باران بكنی
بارش ابر مرا سهم بیابان بكنی
آمدی تنگ تر از پیش دلم تنگ شود
خانه ی دنج مرا كُنج خیابان بكنی
آمدی تلخ ترین قصّه شود قصّه ی من
غصه را در دل این غم زده مهمان بكنی
آمدی آمدنت لذّت دیدار نداشت
نیتّت زلزله ای بود پریشان بكنی
اینکه با آمدنت كفر من ایمان بشود
اینکه شمشیر بگیری و مسلمان بكنی
اینکه ساز دل ناكوك ببینی بروی
زخمه را از نفس عاطفه پنهان بكنی
بی خداحافظی آماده ی رفتن بشوی
کاخ این سلسله را دولت ویران بکنی
شاعری درد بدی بود چه می فهمیدی
آمدی شعر شدی یکسره عصیان میکند.
بارش ابر مرا سهم بیابان بكنی
آمدی تنگ تر از پیش دلم تنگ شود
خانه ی دنج مرا كُنج خیابان بكنی
آمدی تلخ ترین قصّه شود قصّه ی من
غصه را در دل این غم زده مهمان بكنی
آمدی آمدنت لذّت دیدار نداشت
نیتّت زلزله ای بود پریشان بكنی
اینکه با آمدنت كفر من ایمان بشود
اینکه شمشیر بگیری و مسلمان بكنی
اینکه ساز دل ناكوك ببینی بروی
زخمه را از نفس عاطفه پنهان بكنی
بی خداحافظی آماده ی رفتن بشوی
کاخ این سلسله را دولت ویران بکنی
شاعری درد بدی بود چه می فهمیدی
آمدی شعر شدی یکسره عصیان میکند.
۴.۷k
۰۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.