بسم الله رحمن رحیم
بسم الله رحمن رحیم
دعای خیر پدر
یکی از اقوام تعریف میکرد :
یه دوستی داشتم که ایشون کار نمیکرد و کسی هم براش پول و وسایل نمی آورد
ولی همیشه در خونه اش به روی مهمان و دوستان باز بود و سفره اش هم پهن.
من همیشه ازش میپرسیدم، شهیدی این همه وسایل رو از کجا میاری
کار که نمیکنی ،کسی هم که برات وسایل نمیاره پس این همه وسایل رو از کجا میاری و سفره ات پهن برای همه
انقدر اصرار کردم که به شوخی گفت
تو کاریت نباشه بخور و حرف نزن و برو پی کارت
دیگه از من اصرار و از اون انکار
بالاخره گفت:
این ها همه اش از دعای خیر پدرمه و داستان دعای پدرش رو تعریف کرد.
(از زبان مرحوم شهیدی):یه روزی بعد از نهار پدرم خوابید و بعد از چند دقیقه در خونه بصدا در اومد
رفتم در رو باز کنم دیدم یک اقای بلند قامت و خوش سیما گفت پدرت رو صدا کن کار واجب دارم باهاش
گفتم پدرم خوابیده و بنده نمیتونم بیدارش بکنم اگه میشه یک ربع یا بیست دقیقه ی دیگه بیاید که اونموقع بیدار میشه
گفت نمیشه باهاش کار واجب دارم باید همین الان بگم
گفتم حالا صبر کنید ببینم چکار میتونم بکنم و در رو بستم و پیش پدرم اومدم و دیدم بله،پدرم شیرین غرق خوابه من هم دلم نمی اومد بیدارش بکنم؛ دیدم پاهای پدرم از زیر لحاف بیرونه با خودم گفتم بزار صورتمو بمالم به کف پای پدر تا بیدار بشه
نشستم و صورتمو مالیدم و پدرم فکر کرد گربه است
سرش رو آورد بالا و من رو دید و گفت؟ شهیدی پسرم چرا صورتتو میمالی به کف پاهام
من هم گفتم پدر دم در یک اقایی با شما کار داره و بنده هم دلم نمی اومد با صدام بیدارتون کنم و این کار رو کردم
گفت برو صداش بکن بیاد تو ببینم چکار واجبی داره و من هم رفتم ولی کسی نبود و برگشتم
پدرم گفت شهیدی برگرد اون اقا در اصل بامن کار نداشت و من رو آمده بود بیدار بکنه که کتاب نیمه تمام رو تا یک ساعت دیگه تمام بکنم و تحویل صاحبش بدم
و این دعا رو برای من کرد
شهیدی انشاءلله کار نکنی و بخوری و رفت به سراغ کتاب نیمه تمام.
(کل این داستان به زبان آذری بوده که بنده ترجمه اش رو برای شما نوشتم و اگه بد نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید)
همیشه اگه به مشکلی برخوردید از پدر و مادراتون بخواهید تا برای حل شدن مشکلتون دعا بکنن
دعای پدر و مادر پیش خدا یه چیز دیگه اس ....
دعای خیر پدر
یکی از اقوام تعریف میکرد :
یه دوستی داشتم که ایشون کار نمیکرد و کسی هم براش پول و وسایل نمی آورد
ولی همیشه در خونه اش به روی مهمان و دوستان باز بود و سفره اش هم پهن.
من همیشه ازش میپرسیدم، شهیدی این همه وسایل رو از کجا میاری
کار که نمیکنی ،کسی هم که برات وسایل نمیاره پس این همه وسایل رو از کجا میاری و سفره ات پهن برای همه
انقدر اصرار کردم که به شوخی گفت
تو کاریت نباشه بخور و حرف نزن و برو پی کارت
دیگه از من اصرار و از اون انکار
بالاخره گفت:
این ها همه اش از دعای خیر پدرمه و داستان دعای پدرش رو تعریف کرد.
(از زبان مرحوم شهیدی):یه روزی بعد از نهار پدرم خوابید و بعد از چند دقیقه در خونه بصدا در اومد
رفتم در رو باز کنم دیدم یک اقای بلند قامت و خوش سیما گفت پدرت رو صدا کن کار واجب دارم باهاش
گفتم پدرم خوابیده و بنده نمیتونم بیدارش بکنم اگه میشه یک ربع یا بیست دقیقه ی دیگه بیاید که اونموقع بیدار میشه
گفت نمیشه باهاش کار واجب دارم باید همین الان بگم
گفتم حالا صبر کنید ببینم چکار میتونم بکنم و در رو بستم و پیش پدرم اومدم و دیدم بله،پدرم شیرین غرق خوابه من هم دلم نمی اومد بیدارش بکنم؛ دیدم پاهای پدرم از زیر لحاف بیرونه با خودم گفتم بزار صورتمو بمالم به کف پای پدر تا بیدار بشه
نشستم و صورتمو مالیدم و پدرم فکر کرد گربه است
سرش رو آورد بالا و من رو دید و گفت؟ شهیدی پسرم چرا صورتتو میمالی به کف پاهام
من هم گفتم پدر دم در یک اقایی با شما کار داره و بنده هم دلم نمی اومد با صدام بیدارتون کنم و این کار رو کردم
گفت برو صداش بکن بیاد تو ببینم چکار واجبی داره و من هم رفتم ولی کسی نبود و برگشتم
پدرم گفت شهیدی برگرد اون اقا در اصل بامن کار نداشت و من رو آمده بود بیدار بکنه که کتاب نیمه تمام رو تا یک ساعت دیگه تمام بکنم و تحویل صاحبش بدم
و این دعا رو برای من کرد
شهیدی انشاءلله کار نکنی و بخوری و رفت به سراغ کتاب نیمه تمام.
(کل این داستان به زبان آذری بوده که بنده ترجمه اش رو برای شما نوشتم و اگه بد نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید)
همیشه اگه به مشکلی برخوردید از پدر و مادراتون بخواهید تا برای حل شدن مشکلتون دعا بکنن
دعای پدر و مادر پیش خدا یه چیز دیگه اس ....
۲.۷k
۱۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.