#ماه_بنفشم

#Maah_Banafsham
‌
#part3
‌
#دیانا:
کلاس تموم شدو کاشی خدافظی کردو رفت
اَه چقدر بداخلاقو مغروره
حصله ی کلاس بعدیو نداشتمو از دانشگاه زدم بیرون
رفتم یه تو یه کافه نشستم مشغول پیدا کردن کار تو اگهی بود که چشمم خورد به یچی خورد
گارسون کافه
بنظرم کار خوبی بود
به شماره ای که زیرش زده بود زنگ زدم
=کافه......بفرمایید
+سلام برا اگهیتون تماس گرفتم
=سلام عزیزم،متاسفانه همین امروز یکی برا اگهیمون اومد و بهش اوکی دادیم
+باشه ممنون،خدانگهدار
=خدافظ عزیزم
هعی به خشکی شانس
چیکار کنم حالا
زنگ زدم بچها به اونام سپردم که اگه جایی سراغ داشتن برای کار خبرم کنن
هوففف
کلافه از جام پاشدم رفتم طرف صندوق تا پول قهومو حساب کنم
از کافه اومدم بیرون
هوا ابری بود
حتما باز میخواست بارون بزنه
کلافه رفتم سر خیابون تا یه تاکسی چیزی بگیرم
وای یدونه ماشین هم نبود
پیاده به سمت خونه حرکت کردم
وسط راه یه 206 وایستاد
یه گله پسر چپیده بودن توش
یهو یکیشون از تو ماشین گف
~خانومی کجا با این عجله؟؟؟؟
+به تو چه برو مزاحم نشو
~اوخی مزاحم کجا بود مراحمم نگو که ناراحت میشم
+به عنم ، بعنم ، به عنوم
~نه مثل اینکه زبونم داری الن میام به حصابت میرسم...