شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد

نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هاشان
الفبای دلت معنای"نشکن!" را نمی فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی "دوستت دارم"
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد

من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد

چراغ چشم هایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد

دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد، کسی من را نمی فهمد
دیدگاه ها (۲۸)

کار عشق از وصل و هجران درگذشتدرد ما از دست درمان درگذشتکار، ...

تو را من دوست می‌دارم چو بلبل مر گلستان رامرا دشمن چرا داری ...

از دور بدیدم آن پری راآن رشک بتان آزری رادر مغرب زلف عرض داد...

سکّه ی این مهر از خورشید هم زرّین تر است خون ما از خون دیگر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط