کار عشق از وصل و هجران درگذشت

کار عشق از وصل و هجران درگذشت
درد ما از دست درمان درگذشت

کار، صعب آمد به همت برفزود
گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت

در زمانه کار کار عشق توست
از سر این کار نتوان درگذشت

کی رسم در تو که رخش وصل تو
از زمانه بیست میدان درگذشت

فتنهٔ عشق تو پردازد جهان
خاصه می‌داند که سلطان درگذشت

جوی خون دامان خاقانی گرفت
دامنش چه، کز گریبان درگذشت


خاقانی
دیدگاه ها (۷)

تو را من دوست می‌دارم چو بلبل مر گلستان رامرا دشمن چرا داری ...

من ندانستم که عشق این رنگ داشتوز جهان با جان من آهنگ داشتدست...

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد دلم فرق رفیق و فرق دشمن ...

از دور بدیدم آن پری راآن رشک بتان آزری رادر مغرب زلف عرض داد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط