پارت
پارت16
توی ماشین همش چرت و پرت میگفت و اصلا حواسش سر جاش نبود...وقتی رسیدیم پیاده شدیم دستشو گرفتمو آوردمش داخل پایگاه...که داد زد
ات:هی چیکار میکنی؟
نامجون:شوگا اینحا چه خبره ؟ چی شده؟
شوگا:سوکجینا...ات مگه از تو اجازه نگرفت که بره بیرون یه هوایی بخوره؟
جین:اره
شوگا:پس چجوری سر از بار در آورده؟
جیمین،تهیونگو یوجون کنار ات ایستاده بودن
جین:ها؟؟؟ بار؟! ات تو نگفتی میری بار واسه چی نگفتی؟
شوگا:اگه امیلی بهم زنگ نزده بود الان معلوم نبود چه بلایی سرش میومد!
جونگکوک:خیل خب الان اصلا وقت خوبی واسه دعوا نیست الان هم ات حالش مساعد نیست فردا راجبش حرف بزنیم...جیمین اتو ببر بالا
جیمین:باش
ات همراه با جیمین رفت به اتاقش و خوابید جیمین برگشت پیش بجه ها
ویو نویسنده
شوگا عجیب شده بود! غیر قابل پیش بینی! عجیب غیرتی و از همه بد تر حساس!
شوگا به کل قرارش رو با مامانش فراموش کرده بود قرار بودساعت7:30کمپانی باشه الان ساعت7بود
شوگا:اوه..به کل قرارم با مامانو یادم رفت!*روبهرو یوجون*
یوجون:ای وای بدو برو
شوگا:هیونگ من میرم پیش مامان!
جین:باش
ویو شوگا
سریع رفتم بالا و لباسامو عوض کردم و کفشمو پوشیدم و رفتم بیرون... سوار ماشین شدم و به طرف کمپانی حرکت کردم...رسیدم
منشی:او اقای مین...خانم مین منتظر شما هستن!
شوگا:ممنون
منشی:بفرمایید
وارد اتاق مامانم شدم
شوگا:سلام اوما
اوین:سلام پسرکم
شوگا:حالت خوبه؟
اوین:خوبم پسرم تو چطوری؟
شوگا:منم خوبم اوما...اوما باهام چیکار داشتی که قرار گذاشتی؟
اوین:میخواستم در مورد یه کیس مناسب باهات حرف بزنم...
شوگا:خب؟
اوین:ببین این دختر اسمش لی شیما هست و 28سالشه...فوقالعاده مهربونه
میخواستم یه قرار اشنایی با هم بزارید تا یکم با هم آشنا بشید...فردا ساعت 10:30صبح جلوی کافه اسکات*اسمو از خودم درآوردم*
شوگا:اوما خودتم خوب میدونی من از این چزا رد اصلا دوست ندارم...ولی فردا اگه به احترام شما اومدم اینجا...
......................
بچه ها این از پارت جدید فردا یکی دیگه میزارمممممم💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖💖💖💖
توی ماشین همش چرت و پرت میگفت و اصلا حواسش سر جاش نبود...وقتی رسیدیم پیاده شدیم دستشو گرفتمو آوردمش داخل پایگاه...که داد زد
ات:هی چیکار میکنی؟
نامجون:شوگا اینحا چه خبره ؟ چی شده؟
شوگا:سوکجینا...ات مگه از تو اجازه نگرفت که بره بیرون یه هوایی بخوره؟
جین:اره
شوگا:پس چجوری سر از بار در آورده؟
جیمین،تهیونگو یوجون کنار ات ایستاده بودن
جین:ها؟؟؟ بار؟! ات تو نگفتی میری بار واسه چی نگفتی؟
شوگا:اگه امیلی بهم زنگ نزده بود الان معلوم نبود چه بلایی سرش میومد!
جونگکوک:خیل خب الان اصلا وقت خوبی واسه دعوا نیست الان هم ات حالش مساعد نیست فردا راجبش حرف بزنیم...جیمین اتو ببر بالا
جیمین:باش
ات همراه با جیمین رفت به اتاقش و خوابید جیمین برگشت پیش بجه ها
ویو نویسنده
شوگا عجیب شده بود! غیر قابل پیش بینی! عجیب غیرتی و از همه بد تر حساس!
شوگا به کل قرارش رو با مامانش فراموش کرده بود قرار بودساعت7:30کمپانی باشه الان ساعت7بود
شوگا:اوه..به کل قرارم با مامانو یادم رفت!*روبهرو یوجون*
یوجون:ای وای بدو برو
شوگا:هیونگ من میرم پیش مامان!
جین:باش
ویو شوگا
سریع رفتم بالا و لباسامو عوض کردم و کفشمو پوشیدم و رفتم بیرون... سوار ماشین شدم و به طرف کمپانی حرکت کردم...رسیدم
منشی:او اقای مین...خانم مین منتظر شما هستن!
شوگا:ممنون
منشی:بفرمایید
وارد اتاق مامانم شدم
شوگا:سلام اوما
اوین:سلام پسرکم
شوگا:حالت خوبه؟
اوین:خوبم پسرم تو چطوری؟
شوگا:منم خوبم اوما...اوما باهام چیکار داشتی که قرار گذاشتی؟
اوین:میخواستم در مورد یه کیس مناسب باهات حرف بزنم...
شوگا:خب؟
اوین:ببین این دختر اسمش لی شیما هست و 28سالشه...فوقالعاده مهربونه
میخواستم یه قرار اشنایی با هم بزارید تا یکم با هم آشنا بشید...فردا ساعت 10:30صبح جلوی کافه اسکات*اسمو از خودم درآوردم*
شوگا:اوما خودتم خوب میدونی من از این چزا رد اصلا دوست ندارم...ولی فردا اگه به احترام شما اومدم اینجا...
......................
بچه ها این از پارت جدید فردا یکی دیگه میزارمممممم💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖💖💖💖
- ۱.۳k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط