مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند

مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند...؛
پنجره های اتاق باز نمی شد .
نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند .
با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد...
و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است...!
" او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود...!!! "

🖊 فلورانس اسکاویل شین
دیدگاه ها (۳)

چیزی به عنوان زیبایی وجود نداره. خصوصأ در صورت انسان، چیزی ک...

زنان زیبا شبیه پرنسس هایدیزنی لند و باربی نیستند!!!آنها شبیه...

روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و ب...

"مواظب خودت باش"معنی این جمله این نیست که از خودت مواظبت کن!...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط