.
.
مادربزرگ کاری نداشت که تو چه ساعتی از خواب بیدار میشی هر لحظه بساط چای و صبحانش آماده بود
اصلا صبحانهی مادربزرگ معمولی نبود انگار مربا و پنیر و نانی که روی سفره میذاشت از بهشت اومده بود
عطر چاییش که تمام جهان رو پرمیکرد
همیشه قُلقُل سماورش به گوش میرسید
مادربزرگ که رفت همه چیز رفت
حتی دیگه صبحانهها هم طعم نداشتن
انگار این دستهای مادربزرگ بود که به همهی اونها طعم میداد...❤
❣
┅┄ ❥❤❥ ┄┅┄
مادربزرگ کاری نداشت که تو چه ساعتی از خواب بیدار میشی هر لحظه بساط چای و صبحانش آماده بود
اصلا صبحانهی مادربزرگ معمولی نبود انگار مربا و پنیر و نانی که روی سفره میذاشت از بهشت اومده بود
عطر چاییش که تمام جهان رو پرمیکرد
همیشه قُلقُل سماورش به گوش میرسید
مادربزرگ که رفت همه چیز رفت
حتی دیگه صبحانهها هم طعم نداشتن
انگار این دستهای مادربزرگ بود که به همهی اونها طعم میداد...❤
❣
┅┄ ❥❤❥ ┄┅┄
۲۵.۰k
۳۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.