عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت بیست و نه




خانه پدری ایوب بودیم ک برای اولین بار از حال رفتنش را دیدم ....
ما اتاق بالا بودیم و ایوب خواب بود......
نگاهش میکردم .....منتظر بودم با هر نفسی ک میکشد ،سینه اش بالا و پایین برود ....
تکان نمیخورد.....
ترسیدم.....
صورتم را جلوی دهانش گرفتم....


گرمایی احساس نکردم....
کیفم را تکان دادم ،ایینه کوچکی بیرون افتاد ....
جلوی دهانش گرفتم....
ایینه بخار نکرد...
برای لحظاتی فکر کردم مردی را ک حالا همه زندگیم شده است
مرد من....
تکیه گاهم....
از دستش داده ام......


بعد ها فهمیدم از حال رفتنش ،یک جور حمله عصبی و از عوارض موج گرفتگی است....
دیگر تلاش من برای زنده نگه داشتن ایوب شروع شد....
حس میکردم حتی در و دیوار هم مرا تشویق میکنند و میگویند
"عاقبت راهی ک انتخاب کرده ای،خیر است"

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲)

الله اکبر...الله اکبر...الله اکبر این طنین حق است که در ج...

الله اکبر...الله اکبر...الله اکبر این طنین حق است که در ج...

عاشقانه های پاکقسمت بیست و هشتدکترها میگفتند سردرد های ایوب ...

عاشقانه های پاکخدایا شاد کن دلی راکه گرفته ودلتنگ استوبی نیا...

تتو آرتیست دوست داشتنی منپارت آخراز زبان ا/ت:راستش دو دل بود...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط