☘️🐰دنیا جای قشنگی بود مهم نیست آدم بودی یا گیاه یا حیوون،
☘️🐰دنیا جای قشنگی بود مهم نیست آدم بودی یا گیاه یا حیوون،بهارِ زندگی که شروع می شد سرت رو از خاک در میاوردی و زمستون که می شد می رفتی زیر برف تا کم کم برگردی توی خاک.به همین سادگی، حیات دور خودش می چرخید و هیچ وقت سرش گیج نمی رفت،هر کس به اندازه ی خودش توی دنیا جا داشت و هر کس به اندازه ی خودش زندگی می کرد، اما کم کم جای بعضیا بیشتر شد و جای بعضیا کمتر اما جای نگرانی نبود...
هنوز دنیا بزرگ بود،می گن اون موقع ها یه درختی بود... مردم وقتی مشکلی داشتن، مشکلشون رو می نوشتن و آویزون می کردن به اون درخت،باد می اومد و دونه دونه ی اون مشکلات رو با خودش می برد...
سالها گذشت، حیات هنوز دور خودش می چرخید، ولی انگار دیگه دایره نبود،پر از گوشه شده بود، اون درخت هم حالا دیگه پر شده بود از کاغذ های گره خورده به شاخه هاش... می گن مدتهاست که هر کسی که می خواد مشکلش رو آویزون کنه مجبوره چند تا مشکل رو از شاخه برداره تا جا برای مشکلش وا شه،اما تا خورشید غروب نکرده، عاصی از مشکلی که ورداشته، بر می گرده و می ذارتش سر جاش و مشکل خودش رو دوباره بر می داره، شنیدنِ این قصه قلبمو درد آورد. آخه پس پایانِ خوبِ قصه کو؟
پایانِ خوبش رو می گم،ولی هنوز نیومده...
پایانِ خوبش توی دستِ ماست، همون مشکلی که نوشتیم که ببریم آویزون کنیم رو می گم... چند نفر مشکلشون از ما سختتره یا چند نفر آسونتره؟ کی می دونه؟ اما اگر هر کسی که رفت پای اون درخت، یه مشکل از کسی رو برداره که می دونه می تونه حلش کنه، یا حد اقل مرحمی بشه براش شاید اگر بی تفاوت نباشیم، شاید کم کم این گره ها باز بشن و ببینیم که مشکل ما هم از اون گره ها شروع شده بوده... شاید...
به امید اینکه درختی که روزی مشکلات رو تحمل می کرد بشه خونه ی آرزوهامون...🍭🐳
#زندگی🍃
#@sara400
#1399/11/3
هنوز دنیا بزرگ بود،می گن اون موقع ها یه درختی بود... مردم وقتی مشکلی داشتن، مشکلشون رو می نوشتن و آویزون می کردن به اون درخت،باد می اومد و دونه دونه ی اون مشکلات رو با خودش می برد...
سالها گذشت، حیات هنوز دور خودش می چرخید، ولی انگار دیگه دایره نبود،پر از گوشه شده بود، اون درخت هم حالا دیگه پر شده بود از کاغذ های گره خورده به شاخه هاش... می گن مدتهاست که هر کسی که می خواد مشکلش رو آویزون کنه مجبوره چند تا مشکل رو از شاخه برداره تا جا برای مشکلش وا شه،اما تا خورشید غروب نکرده، عاصی از مشکلی که ورداشته، بر می گرده و می ذارتش سر جاش و مشکل خودش رو دوباره بر می داره، شنیدنِ این قصه قلبمو درد آورد. آخه پس پایانِ خوبِ قصه کو؟
پایانِ خوبش رو می گم،ولی هنوز نیومده...
پایانِ خوبش توی دستِ ماست، همون مشکلی که نوشتیم که ببریم آویزون کنیم رو می گم... چند نفر مشکلشون از ما سختتره یا چند نفر آسونتره؟ کی می دونه؟ اما اگر هر کسی که رفت پای اون درخت، یه مشکل از کسی رو برداره که می دونه می تونه حلش کنه، یا حد اقل مرحمی بشه براش شاید اگر بی تفاوت نباشیم، شاید کم کم این گره ها باز بشن و ببینیم که مشکل ما هم از اون گره ها شروع شده بوده... شاید...
به امید اینکه درختی که روزی مشکلات رو تحمل می کرد بشه خونه ی آرزوهامون...🍭🐳
#زندگی🍃
#@sara400
#1399/11/3
۱۱۲.۰k
۰۳ بهمن ۱۳۹۹