فیک I am not criminal پارت ۳
I am not a criminal!
اسم: I'm not criminal
کاپل های اصلی: ویکوک
کاپل های فرعی: سپ
ژانر:انگست_تراژدی_رمنس_جنایی_پلیسی_درام
نویسنده:kim miha
قسمت سه: ستاره ی بی نور
*انسان ها درست مانند سنگ هستند و تازه وقتی قلبشان از حصار زندان بیرون می آید که میفهمند برای عاشق بودن زیادی دیر است*
به خودش در ایینه نگاهی انداخت نگاهی ساده ولی در از غم و اندوه.
چشمان سرخ دماغی که از گریه خیس شده بود و صورتی رنگ پریده و پیر.
این بود داستان هرشب پسر 19 ساله ای که در افسردگی به سر میبرد .
ولی اگر از خودش میپرسیدند میگفت من افسرده نیستم فقط برای زنده ماندن زیادی افسره هستن از نظر ان او کسی بود که پلیس بجای جنایتکار گرفته بودنندش و این وسط در دروغی غرق شده بود که فقط خودش حقیقتش را میدانست او جنایتکار نبوده!.
_____
بعضی انسان ها مانند ستاره هستند قلبشان درخشان ولی جسمشون بی نور و تازه وقتی که نورشان شروع به تاپیدن میکند عشقی دروغین می آید و آن را از هم میپاشد
کیم تهیونگ بزرگترین جنایتکاری که مردم از وجودش با خبر بودند و از وجودش در شهرشان میهراسیدند در شهر کوچکی مانند پاتایا مردم زیادی نبودند و همین آن هارا میترساند که بخواهند از آنجا بروند ولی تنها کسی که میدانست هرکس هر نقطه ی دنیا برود نمیتواند از شر کیم تهیونگ راحت بماند خودش بود.!
اسم: I'm not criminal
کاپل های اصلی: ویکوک
کاپل های فرعی: سپ
ژانر:انگست_تراژدی_رمنس_جنایی_پلیسی_درام
نویسنده:kim miha
قسمت سه: ستاره ی بی نور
*انسان ها درست مانند سنگ هستند و تازه وقتی قلبشان از حصار زندان بیرون می آید که میفهمند برای عاشق بودن زیادی دیر است*
به خودش در ایینه نگاهی انداخت نگاهی ساده ولی در از غم و اندوه.
چشمان سرخ دماغی که از گریه خیس شده بود و صورتی رنگ پریده و پیر.
این بود داستان هرشب پسر 19 ساله ای که در افسردگی به سر میبرد .
ولی اگر از خودش میپرسیدند میگفت من افسرده نیستم فقط برای زنده ماندن زیادی افسره هستن از نظر ان او کسی بود که پلیس بجای جنایتکار گرفته بودنندش و این وسط در دروغی غرق شده بود که فقط خودش حقیقتش را میدانست او جنایتکار نبوده!.
_____
بعضی انسان ها مانند ستاره هستند قلبشان درخشان ولی جسمشون بی نور و تازه وقتی که نورشان شروع به تاپیدن میکند عشقی دروغین می آید و آن را از هم میپاشد
کیم تهیونگ بزرگترین جنایتکاری که مردم از وجودش با خبر بودند و از وجودش در شهرشان میهراسیدند در شهر کوچکی مانند پاتایا مردم زیادی نبودند و همین آن هارا میترساند که بخواهند از آنجا بروند ولی تنها کسی که میدانست هرکس هر نقطه ی دنیا برود نمیتواند از شر کیم تهیونگ راحت بماند خودش بود.!
۲۲.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.