فیک I am not criminal پارت 4
I am not a criminal!
اسم: I'm not criminal
کاپل های اصلی: ویکوک
کاپل های فرعی: سپ
ژانر:انگست_تراژدی_رمنس_جنایی_پلیسی_درام
نویسنده:kim miha
قسمت چهار: گذشته ی لعنتی من!
*بعضی از آدم ها گذشته آی دارند که مجبورند بخاطرش دست از خودشان بودند بکشند و شروع بکنند به کار هایی که هیچوقت انجام نداده بودند!*
بار ها و بارها به گذشتش فکر کرده بود.
بارها و بارها بخاطرش اشک ریخته بود.
بارها و بار ها بخاطرش شکست.
بار ها و بارها بخاطرش از درون مرد.
بارها و بارها روحش ازار دید.
ولی تنها چیزی که ازش در آمد چیزی نبود جز یک قاتل بی چهره.!
او همیشه از قاتل ها بدش میامد چون آدم هارا میکشند.
ولی حالا خودش یکی از آن ها شده بود!
یک قاتل!
بزرگترین قاتل در حال حاضر!
بزرگترین قاتل در کوچکترین شهر!
او میتوانست این جارو ول کند و برود سراغ مقصر اصلی داستان ولی خاطراتش نمیذاشتند این شهر تمام زندگیش بود!
جایی که با خانوادش بود....
جایی که با دوستانش بود....
و مهم تر از همه با عشقش بود.....!
مسخرس که یه قاتل عاشق بشه!
ولی او عاشق بود!
در حال حاضر بدون هیچ عشق و عاشقی به سر میبرد!
تنها و تنها!
خودش و خودش.
شاید اگه ان پسر که عاشقش شده بود گم نمیشد!
میتوانست زندگیش را با یک امیدی ادامه بدهد ولی همه زندگیو میشناسیم!
تا همه چیز رو ازمون نگیره و بهمون اسیب نزند دست از سر ادم ها بر نمیدارد!
*زمانی احساسی بود که اسمش عاشق بودن بود ولی مردم یا خیانت هایشان همچین حسی را از بین بردند و به جایش نفرت و تنفر آوردند*
کارای قبلیمو ببینید و اگه خوشتون اومد فالو کنید 🖤✨
اسم: I'm not criminal
کاپل های اصلی: ویکوک
کاپل های فرعی: سپ
ژانر:انگست_تراژدی_رمنس_جنایی_پلیسی_درام
نویسنده:kim miha
قسمت چهار: گذشته ی لعنتی من!
*بعضی از آدم ها گذشته آی دارند که مجبورند بخاطرش دست از خودشان بودند بکشند و شروع بکنند به کار هایی که هیچوقت انجام نداده بودند!*
بار ها و بارها به گذشتش فکر کرده بود.
بارها و بارها بخاطرش اشک ریخته بود.
بارها و بار ها بخاطرش شکست.
بار ها و بارها بخاطرش از درون مرد.
بارها و بارها روحش ازار دید.
ولی تنها چیزی که ازش در آمد چیزی نبود جز یک قاتل بی چهره.!
او همیشه از قاتل ها بدش میامد چون آدم هارا میکشند.
ولی حالا خودش یکی از آن ها شده بود!
یک قاتل!
بزرگترین قاتل در حال حاضر!
بزرگترین قاتل در کوچکترین شهر!
او میتوانست این جارو ول کند و برود سراغ مقصر اصلی داستان ولی خاطراتش نمیذاشتند این شهر تمام زندگیش بود!
جایی که با خانوادش بود....
جایی که با دوستانش بود....
و مهم تر از همه با عشقش بود.....!
مسخرس که یه قاتل عاشق بشه!
ولی او عاشق بود!
در حال حاضر بدون هیچ عشق و عاشقی به سر میبرد!
تنها و تنها!
خودش و خودش.
شاید اگه ان پسر که عاشقش شده بود گم نمیشد!
میتوانست زندگیش را با یک امیدی ادامه بدهد ولی همه زندگیو میشناسیم!
تا همه چیز رو ازمون نگیره و بهمون اسیب نزند دست از سر ادم ها بر نمیدارد!
*زمانی احساسی بود که اسمش عاشق بودن بود ولی مردم یا خیانت هایشان همچین حسی را از بین بردند و به جایش نفرت و تنفر آوردند*
کارای قبلیمو ببینید و اگه خوشتون اومد فالو کنید 🖤✨
۲۱.۲k
۰۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.