mebaghemoooon ina dirooz
me.baghemoooon ina dirooz
قسمت دوم:
همیشگیش خیره شد تو چشام دلم هری ریخت...
دستامو کشیدم جلو ولی یکی از پشت داشت اونو میکشید...صورتشو ندیدم ولی هرچی سعی میکردم داد بکشم صدایی از گلوم در نمیومد. از خواب بلند شدم.... دستمو گرفتم جلو صورتمو و شروع کردم ب گریه کردن اصلا حاله درستی نداشتم ساعت 9 شب بود نمیفهمیدم کجام و الان چه موقع از شبه... دلم نمیخواست از جام پاشم فقط نشستم و خیره شدم ب یه جای نا معلوم و رفتم تو فکر.کاره همیشگیم. اون کیه کی تونسته اونو ازم بگیره .چی باعثش شد.چجوری اینقد یهویی.چجوری دوشبه همه چی تموم شد. قرار بود بمونم تا بیای.میمونم تا بیای حتی اگه وعده دیدارمون اون دنیا باشه من منتظر میمونم. من عاشقم همون عشق پاکی که بهش گفتی هوس و قلبمو شکوندی. اگه این هوسه چرا حالو روزم اینه پس...باشع... این اشکارو میبینی؟ خدا جای حق نشسته... تو اینه به خودم نگاه کردم.چشام اونقد پف کرده بود ک فقط یه پرده نازک میتونستم جایی رو ببینم پشت پلکم چروک شده...هه چرا تاحالا ندیده بودمش...دستمو گذاشتم رو ساعت شنیم داغ بود.نه... من خیلی سرد بودم.دستم رفت سمت گردنبندی ک اونم از سرش داشت.نگاش کردم خاک گرفته بود تمیزش کردم از ته دلم بوسش کردم و گذاشتم سر جاش تو همون تاریکی اتاق چشمم خورد به کمدم کمدی که یه بسته سیگار توش قایم کرده بودم. دستم رفت سمتش ک دره اتاقم باز شد و لامپ روشن شد.سریع سرمو دزدیدم و چشامو بستم و گفتم.هرکی هستی لامپ و خاموش کن چشام کور شد. خواهرم در و بست و رفت بیرون باز نیگاش کردم.هرچقدرم گریه میکردم و خودمو میباختم نباید سیگار میکشیدم... ولی یه بار عب نداره. یکیشو دراوردم و در پنجررو باز کردم سرمو بردم بیرون و با کبریت روشنش کردم هنوز نمیدونستم از کدوم طرف میکشنش... یه پک عمیق زدم و دودشو دادم تو گلوم به سرفه افتادم از طعمش بدم اومد انداختمش دور و نشستم رو تختم با تیغم بازی میکردم. چن تا خط انداختم رو دستم درد نداشت عادت کرده بودم. در اتاق و باز کردم کسی خونه نبود مث اکثر وقتا...رفتم تو اشپز خونه و یه قابلمه گذاشتم رو گاز و زیرشو زیاد کردم.قابلمه خالی بود... یه کم صبر کردم یه انگشت زدم بهش و دستمو سریع کشیدم حسابی داغ شده بود.چشمامو بستم و پشت دستمو چسبوندم به قابلمه.. یه لحظه حس کردم دستم یخ شد ینی سر شد بعد از سه ثانیه یه داده بلند کشیدم ک خونه لرزید ولی دستم هنوز چسبیده بود دستمو کشیدم نمیتونم بگم اون لحظه چقد داشتم درد میکشیدم ولی هیچی نمیگفتم محکم دستمو فشار دادم ک دردش بیشتر شد ولی این دردش خیلی بهتر از دردی بود ک تو گلوم واسه بغض میپیچید رفتم سمت کمد یه باند برداشتم دستم خیلی بد سوخت.اشک توچشام جمع شد.نمک و برداشتم و نشستم رو صندلی . از کارم مطمعن بودم باید این کارو میکردم تا حد اقل تا وقتی زخمش خوب میشه دردامو فراموش کنم با درده این...دره نمکو باز کردم و یکم خالی کردم رو زخمم یه جیغ بلند کشیدم تاقت نیاوردم و سریع شستمش ولی وعض زخمم بد تر شده بود روشو با باند بستم از درد خوابم برد با صدای داد مامان بیدار شدم اون دعوا میکرد ولی من فقط بی تفاوت نگاش میکردم.یه چک زد تو صورتم ولی دردم نیومد دستش سنگین بود ولی شاید من بدتر از اینو کشیده بودم.رفتم سمت اتاقمو درو قفل کردم هنوز لامپ خاموش بود یه ژلوفن خوردمو ولو شدم رو تخت و گوشیمو روشن کردم و پلی کردم بلافاصله قعطش کردم با یه شوک باز پلی کردم. عاره این همون اهنگیه که باهم گوش میکردیم.میگف برا توعه.میگفت این اهنگ و ماله تو خونده.(بگو شده تاحالا.لابه لای عادما.عاشقه یکی بشی.که فرق میکنه.بگو شده تاحالا عاشقه یکی بشس.یه روز اگه نبودی.منتظرت بمونه.بگو شده تاحالا.با همه ی بدیات یکی عاشقت بشه بمونه باهات.بگو شده تاحالا یکی تو بیکاریات.تو اوجه نداریات.تورو بازم بخواد...اون قلبمو برداشت.گرفت تو دستاش.یادم نمیره.چقد دوسم داشت.تمومه کاراش.مزه ی حرفاش.باهمه فرق داشت.باهمه فرق داشت.اون با همه فرق داشت.عشقه من اینجوری بود.اون باهمه فرق داشت.یه عشقه واقعی بود...)به خودم اومدم.صورتم خیسه اشک بود با یه لبخند گوشه ی لبم.شاید این لبخند تلخ ماله به یاد اوردنه خاطره ی شیرینم بود... دیگه خسته شدم خدا...منو میبینی نوکرتم؟رفتم سراغه اینکه باز یه رمان شروع کنم بخونم تا حد اقل چن ساعت در روز حواسم پرت شه با سوزش دستم همه چی از سرم پرید.رمانام تموم شده بود همشو خونده بودم.نباید زیاد خودمو خسته کنم فردا ام قراره وضعیتم همین باشه پس بهتره بخوابم شاید دوباره خوابشو ببینم.با این امید میخوابم ک خوابشو ببینم با این امید بیدار میشم ک یکی خبر بده همه اینا شوخی بوده یا بفهمم همش خواب بوده.اینم شده دلخوشی من.امیدوارم فردا بیدار نشم نگو نه اگه دوس داری زجر بکشم بهتره دعا کنی زنده بمونم...امیدواری من فایده ن
قسمت دوم:
همیشگیش خیره شد تو چشام دلم هری ریخت...
دستامو کشیدم جلو ولی یکی از پشت داشت اونو میکشید...صورتشو ندیدم ولی هرچی سعی میکردم داد بکشم صدایی از گلوم در نمیومد. از خواب بلند شدم.... دستمو گرفتم جلو صورتمو و شروع کردم ب گریه کردن اصلا حاله درستی نداشتم ساعت 9 شب بود نمیفهمیدم کجام و الان چه موقع از شبه... دلم نمیخواست از جام پاشم فقط نشستم و خیره شدم ب یه جای نا معلوم و رفتم تو فکر.کاره همیشگیم. اون کیه کی تونسته اونو ازم بگیره .چی باعثش شد.چجوری اینقد یهویی.چجوری دوشبه همه چی تموم شد. قرار بود بمونم تا بیای.میمونم تا بیای حتی اگه وعده دیدارمون اون دنیا باشه من منتظر میمونم. من عاشقم همون عشق پاکی که بهش گفتی هوس و قلبمو شکوندی. اگه این هوسه چرا حالو روزم اینه پس...باشع... این اشکارو میبینی؟ خدا جای حق نشسته... تو اینه به خودم نگاه کردم.چشام اونقد پف کرده بود ک فقط یه پرده نازک میتونستم جایی رو ببینم پشت پلکم چروک شده...هه چرا تاحالا ندیده بودمش...دستمو گذاشتم رو ساعت شنیم داغ بود.نه... من خیلی سرد بودم.دستم رفت سمت گردنبندی ک اونم از سرش داشت.نگاش کردم خاک گرفته بود تمیزش کردم از ته دلم بوسش کردم و گذاشتم سر جاش تو همون تاریکی اتاق چشمم خورد به کمدم کمدی که یه بسته سیگار توش قایم کرده بودم. دستم رفت سمتش ک دره اتاقم باز شد و لامپ روشن شد.سریع سرمو دزدیدم و چشامو بستم و گفتم.هرکی هستی لامپ و خاموش کن چشام کور شد. خواهرم در و بست و رفت بیرون باز نیگاش کردم.هرچقدرم گریه میکردم و خودمو میباختم نباید سیگار میکشیدم... ولی یه بار عب نداره. یکیشو دراوردم و در پنجررو باز کردم سرمو بردم بیرون و با کبریت روشنش کردم هنوز نمیدونستم از کدوم طرف میکشنش... یه پک عمیق زدم و دودشو دادم تو گلوم به سرفه افتادم از طعمش بدم اومد انداختمش دور و نشستم رو تختم با تیغم بازی میکردم. چن تا خط انداختم رو دستم درد نداشت عادت کرده بودم. در اتاق و باز کردم کسی خونه نبود مث اکثر وقتا...رفتم تو اشپز خونه و یه قابلمه گذاشتم رو گاز و زیرشو زیاد کردم.قابلمه خالی بود... یه کم صبر کردم یه انگشت زدم بهش و دستمو سریع کشیدم حسابی داغ شده بود.چشمامو بستم و پشت دستمو چسبوندم به قابلمه.. یه لحظه حس کردم دستم یخ شد ینی سر شد بعد از سه ثانیه یه داده بلند کشیدم ک خونه لرزید ولی دستم هنوز چسبیده بود دستمو کشیدم نمیتونم بگم اون لحظه چقد داشتم درد میکشیدم ولی هیچی نمیگفتم محکم دستمو فشار دادم ک دردش بیشتر شد ولی این دردش خیلی بهتر از دردی بود ک تو گلوم واسه بغض میپیچید رفتم سمت کمد یه باند برداشتم دستم خیلی بد سوخت.اشک توچشام جمع شد.نمک و برداشتم و نشستم رو صندلی . از کارم مطمعن بودم باید این کارو میکردم تا حد اقل تا وقتی زخمش خوب میشه دردامو فراموش کنم با درده این...دره نمکو باز کردم و یکم خالی کردم رو زخمم یه جیغ بلند کشیدم تاقت نیاوردم و سریع شستمش ولی وعض زخمم بد تر شده بود روشو با باند بستم از درد خوابم برد با صدای داد مامان بیدار شدم اون دعوا میکرد ولی من فقط بی تفاوت نگاش میکردم.یه چک زد تو صورتم ولی دردم نیومد دستش سنگین بود ولی شاید من بدتر از اینو کشیده بودم.رفتم سمت اتاقمو درو قفل کردم هنوز لامپ خاموش بود یه ژلوفن خوردمو ولو شدم رو تخت و گوشیمو روشن کردم و پلی کردم بلافاصله قعطش کردم با یه شوک باز پلی کردم. عاره این همون اهنگیه که باهم گوش میکردیم.میگف برا توعه.میگفت این اهنگ و ماله تو خونده.(بگو شده تاحالا.لابه لای عادما.عاشقه یکی بشی.که فرق میکنه.بگو شده تاحالا عاشقه یکی بشس.یه روز اگه نبودی.منتظرت بمونه.بگو شده تاحالا.با همه ی بدیات یکی عاشقت بشه بمونه باهات.بگو شده تاحالا یکی تو بیکاریات.تو اوجه نداریات.تورو بازم بخواد...اون قلبمو برداشت.گرفت تو دستاش.یادم نمیره.چقد دوسم داشت.تمومه کاراش.مزه ی حرفاش.باهمه فرق داشت.باهمه فرق داشت.اون با همه فرق داشت.عشقه من اینجوری بود.اون باهمه فرق داشت.یه عشقه واقعی بود...)به خودم اومدم.صورتم خیسه اشک بود با یه لبخند گوشه ی لبم.شاید این لبخند تلخ ماله به یاد اوردنه خاطره ی شیرینم بود... دیگه خسته شدم خدا...منو میبینی نوکرتم؟رفتم سراغه اینکه باز یه رمان شروع کنم بخونم تا حد اقل چن ساعت در روز حواسم پرت شه با سوزش دستم همه چی از سرم پرید.رمانام تموم شده بود همشو خونده بودم.نباید زیاد خودمو خسته کنم فردا ام قراره وضعیتم همین باشه پس بهتره بخوابم شاید دوباره خوابشو ببینم.با این امید میخوابم ک خوابشو ببینم با این امید بیدار میشم ک یکی خبر بده همه اینا شوخی بوده یا بفهمم همش خواب بوده.اینم شده دلخوشی من.امیدوارم فردا بیدار نشم نگو نه اگه دوس داری زجر بکشم بهتره دعا کنی زنده بمونم...امیدواری من فایده ن
- ۱۶.۱k
- ۲۰ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط