من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
#سعدی 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷 🌻 🌺 🌷
دیدگاه ها (۱)

و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماندپرنده تا به ابد در قفس نمی ما...

ای خُرم از فروغ رُخَت، لاله زار عمربازآ که ریخت، بی گُل رویت...

روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بریچون پس پرده می‌روی پرده صبر ...

من از خیال تو ، حس حضور می خواهمدلم گرفته وسنگ صبورمی خواهمق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط