ادامه ی ۱۶۴
در مسیر، جونگهی گفت:
– «راستی شنیدم امشب مهمونی یوناست؟ همون دختر خودشیفتهست، درسته؟»
جونگسو با خنده گفت:
– «دقیقاً همونه. بازم یه بهونه برای نمایش لباساش پیدا کرده.»
– «پس باید بریم یه چیز خاص بخریم که دهنش بسته شه.»
ات با لبخند آرومی گفت:
– «من که همیشه ساده میپوشم. نیازی نیست رقابت کنیم.»
جونگسو لبخند مرموزی زد:
– «وقتی یونا اونجا باشه، ساده بودن یعنی باخت.»
جونگهی هم با شیطنت گفت:
– «و من نمیخوام عروس آیندهمون ببازه.»
ات نگاهش رو از پنجره به بیرون دوخت و فقط گفت:
– «من به برد و باخت فکر نمیکنم.»
ولی لبخند گوشهی لبش نشون میداد که شاید یهذره فکر میکنه.
چند دقیقه بعد، ماشین جلوی مرکز خرید بزرگی ایستاد.
نورهای داخل فروشگاه مثل ستارهها برق میزدن و صدای آرام موسیقی فضا رو پر کرده بود.
جونگسو رو به بقیه گفت:
– «خب خانما، بریم ببینیم چی میدرخشه امشب.»
داخل فروشگاه، نینی توی بغل ات بود و سرش رو روی شونهی ات گذاشته بود و با چشمهای درشتش به لباسهای آویزون نگاه میکرد.
جونگهی چند لباس برداشت و گفت:
– «اینیکی رو امتحان کن ات، رنگش با پوستت عالیه.»
– «خیلی شلوغه بهنظرم…»
– «امتحان کن ببینیم، فقط یه بار.»
ات لباس رو گرفت و رفت سمت اتاق پرو.
جونگسو نگاهی به جونگهی کرد و گفت:
– «میخوای حسابی غافلگیرش کنه، نه؟»
جونگهی لبخند زد:
– «جونگکوک باید یهبار هم که شده بفهمه این دختر چه الماسیه.»
چند دقیقه بعد، وقتی ات از اتاق بیرون اومد…
جونگسو لحظهای سکوت کرد، و بعد لبخند زد.
لباس بهشدت بهش میاومد. موهای بازش روی شونهها افتاده بودن و نور فروشگاه روی پوستش میدرخشید.
جونگهی آرام گفت:
– «آها… حالا شد. این دقیقاً همون چیزیه که باید باشی.»
نینی با ذوق دست کوچولوش رو بالا برد و خندهی بیصدایی کرد.
ات بهش نگاه کرد و گفت:
– «میدونی نینی؟ فکر کنم نظر تو از همه مهمتره.»
جونگسو با لبخند گفت:
– «نینی تأیید کرد، یعنی انتخاب درسته. حالا بریم خونه، قراره امشب غوغا بشه.»
اسلاید ۲ و ۳ لباس و میکاپ ات
اسلاید ۴ لباس جونگ سو
اسلاید ۵ لباس جونگ هی
– «راستی شنیدم امشب مهمونی یوناست؟ همون دختر خودشیفتهست، درسته؟»
جونگسو با خنده گفت:
– «دقیقاً همونه. بازم یه بهونه برای نمایش لباساش پیدا کرده.»
– «پس باید بریم یه چیز خاص بخریم که دهنش بسته شه.»
ات با لبخند آرومی گفت:
– «من که همیشه ساده میپوشم. نیازی نیست رقابت کنیم.»
جونگسو لبخند مرموزی زد:
– «وقتی یونا اونجا باشه، ساده بودن یعنی باخت.»
جونگهی هم با شیطنت گفت:
– «و من نمیخوام عروس آیندهمون ببازه.»
ات نگاهش رو از پنجره به بیرون دوخت و فقط گفت:
– «من به برد و باخت فکر نمیکنم.»
ولی لبخند گوشهی لبش نشون میداد که شاید یهذره فکر میکنه.
چند دقیقه بعد، ماشین جلوی مرکز خرید بزرگی ایستاد.
نورهای داخل فروشگاه مثل ستارهها برق میزدن و صدای آرام موسیقی فضا رو پر کرده بود.
جونگسو رو به بقیه گفت:
– «خب خانما، بریم ببینیم چی میدرخشه امشب.»
داخل فروشگاه، نینی توی بغل ات بود و سرش رو روی شونهی ات گذاشته بود و با چشمهای درشتش به لباسهای آویزون نگاه میکرد.
جونگهی چند لباس برداشت و گفت:
– «اینیکی رو امتحان کن ات، رنگش با پوستت عالیه.»
– «خیلی شلوغه بهنظرم…»
– «امتحان کن ببینیم، فقط یه بار.»
ات لباس رو گرفت و رفت سمت اتاق پرو.
جونگسو نگاهی به جونگهی کرد و گفت:
– «میخوای حسابی غافلگیرش کنه، نه؟»
جونگهی لبخند زد:
– «جونگکوک باید یهبار هم که شده بفهمه این دختر چه الماسیه.»
چند دقیقه بعد، وقتی ات از اتاق بیرون اومد…
جونگسو لحظهای سکوت کرد، و بعد لبخند زد.
لباس بهشدت بهش میاومد. موهای بازش روی شونهها افتاده بودن و نور فروشگاه روی پوستش میدرخشید.
جونگهی آرام گفت:
– «آها… حالا شد. این دقیقاً همون چیزیه که باید باشی.»
نینی با ذوق دست کوچولوش رو بالا برد و خندهی بیصدایی کرد.
ات بهش نگاه کرد و گفت:
– «میدونی نینی؟ فکر کنم نظر تو از همه مهمتره.»
جونگسو با لبخند گفت:
– «نینی تأیید کرد، یعنی انتخاب درسته. حالا بریم خونه، قراره امشب غوغا بشه.»
اسلاید ۲ و ۳ لباس و میکاپ ات
اسلاید ۴ لباس جونگ سو
اسلاید ۵ لباس جونگ هی
- ۶.۸k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط