رمان : Gate Of Universe 🪐🗝🎶⛓️ پارت ۷
خب بعدشم خوابیدن و ۹ ساعت بعد بیدار شدن لوسفرم نامرئی بود و داشت از ماتیلدا لب میگرفت ماتیلدا یه چیز نرمی رو لبش حس کرد و خلاصه لوسیفر فهمید این بیدار شده پس سریع رفت اون پشت مشتا و به صورت گربه برگشت پیششون بعد ماتیلدا گرفت بغلشو نازش کرد و لوسیفرم خرکیف شده بودو نیکولاس حرص میقولد
بعد راننده اتوبوس گفت وسایلاتونو جمع کنین ۳۰ ساعت دیگه میرسیم و خلاصه م و ن هیجان زده شدن و همو بغل کردن و چرخیدن و لوسیفرم حرص خورد و خودشو لیس زد برای اینکه حواسش پرت بشه
_پرش زماتی به ۳۰ ساعت بعد که رسیدن_
ماتیلدا لوسیفرو بغل کرد و کیفشو برداشت و چمدونشم گرفت دستش و از اتوبوس پیاده شد نیکولاسم که فقط با خودش کتاب اورده بودو سه دست لباس و چراغ قوه و کلاه افتابی گذاشته بود تو کولش پس کولشو انداخت رو دوشش و از اتوبوس پیاده شد و با کلبهوی عموشون مواجه شدن که خیلی زتلامبو زیمبو اویزون کرده بود و خودشم خیکیییی با یه اصا که سر اصاش هم یه چشم بود ! روی کلاه قرمزش هم ی چشم بود و خودشم که کت شلوار مشکی پوشیده بود و بهش میخورد ۵۴ سالش باشه و یکم مشکل روانی داشته باشه !
عموشون اسمش استن Stan بود
استن : سلام عسلی ها ! من عموتونم ! عمو استننن (صداش هم یکم میلیرزه)
شرطاااا :
۱۰ تا لایک
۶۰ تا کامنت
بعد راننده اتوبوس گفت وسایلاتونو جمع کنین ۳۰ ساعت دیگه میرسیم و خلاصه م و ن هیجان زده شدن و همو بغل کردن و چرخیدن و لوسیفرم حرص خورد و خودشو لیس زد برای اینکه حواسش پرت بشه
_پرش زماتی به ۳۰ ساعت بعد که رسیدن_
ماتیلدا لوسیفرو بغل کرد و کیفشو برداشت و چمدونشم گرفت دستش و از اتوبوس پیاده شد نیکولاسم که فقط با خودش کتاب اورده بودو سه دست لباس و چراغ قوه و کلاه افتابی گذاشته بود تو کولش پس کولشو انداخت رو دوشش و از اتوبوس پیاده شد و با کلبهوی عموشون مواجه شدن که خیلی زتلامبو زیمبو اویزون کرده بود و خودشم خیکیییی با یه اصا که سر اصاش هم یه چشم بود ! روی کلاه قرمزش هم ی چشم بود و خودشم که کت شلوار مشکی پوشیده بود و بهش میخورد ۵۴ سالش باشه و یکم مشکل روانی داشته باشه !
عموشون اسمش استن Stan بود
استن : سلام عسلی ها ! من عموتونم ! عمو استننن (صداش هم یکم میلیرزه)
شرطاااا :
۱۰ تا لایک
۶۰ تا کامنت
۶.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.