معرفی:
معرفی:
ات:👇🏻👇🏻
جانگ ات دختری ۲۲ ساله ای که یه خواهر و یه برادر داره.بابای ات شرکت طراحی لباس داره بابای ات پولداره و ات و خواهر و برادرش توی کالج Chung-Ang Universiyدرس میخونن
ات زندگی خوبی داشت و از زندگیش راضی بود که یهو.....
تهیونگ:👇🏻👇🏻
کیم تهیونگ پسری ۲۳ ساله که یک خواهر داره.پدر تهیونگ هم طراحی لباس داره که با بابای ات شریک و دوست هست .خواهر تهیونگ یعنی یونگ هی توی کالج Chung-Ang University
درس میخونه که تهیونگ هم میخواد برای ترم جدید اونجا ثبت نام کنه و...
معرفی شخصیت ها:
ات: شخصیت اصلی علامت(+)
تهیونگ :شخصیت اصلی علامت(-)
آیونگ:خواهر ات
یونگ هی :خواهر تهیونگ و دوست صمیمی ات
میونگ:دوست صمیمی ات
می چا:دوست صمیمی ات
جیا:دوست صمیمی ات
کوک: دوست صمیمی تهیونگ
جیمین:دوست صمیمی تهیونگ
هیونجین:دوست صمیمی ات
جیهوپ:برادر ات و دوست صمیمی تهیونگ
شخصیت های انحرافی که تو داستان میگم
کلاس ها:
(ات،میونگ،جیا،تهیونگ توی یک کلاس)
(یونگ هی ،آیونگ،می چا توی یک کلاس)
(کوک،جیمین،جیهوپ،هیونجین توی یک کلاس)
.
.
.
.
.
.
.
unexpected love 🤎☕️
عشق غیر منتظره🤎☕️
part ¹
ویو ات
امروز روز اول دانشگاهه ساعت ۷ بلند شدم و کار های لازم رو انجام دادم و رفتم تو سالن کا طبق معمول جیهوپ و آیونگ خواب بودن رفتم اونا رو بیدار کردم و با هم رفتیم دانشگاه اونجا اکیپمون رو دیدیم رفتیم پیششون دیدم یونگ هی مثل همیشه نیست اون همیشه دیر تر از ما میومد زنگ خورد هر کی رفت تو کلاس خودش نشست سر جاش که استاد لی اومد داخل
بعد از سلام و احوال پرسی گفت
استاد لی :بچه ها امروز یه دانش اموز انتقالی داریم میتونی بیای تو
اون پسره اومد تو و خودشو معرفی کرد
اون پسره:سلام من کیم تهیونگ هستم از اشنایی با همتون خوشبختم
استاد لی بهش گفت یه جا برای نشستن انتخاب کنه
ویو تهیونگ
امروز اولین روز دانشگاه بود. از بس که ذوق داشتم صبح زود بیدار شدم و کار های لازم رو انجام دادم
یونگ هی رو بیدار کردم و باهم رفتیم دانشگاه یونگ هی رفت تو کلاسش منم رفتم دفتر مدیر و خودمو معرفی کردم مدیر گفت با استاد لی برم به کلاس
اول استاد رفت بعد من رفتم و خودمو معرفی کردم که استاد بهم گفت یک جا انتخاب کنم یه دختر خوشگل و کیوت توی ردیف دوم نشسته بود رفتم اونجا و ازش پرسیدم میتونم بشینم اونم گفت اره بعد از کلاس رفتم بیرون تا دنبال یونگ هی بگردم که دیدم کنار چند نفر وایساده رفتم پیشش که با خوشحالی اومد دست منو گرفت و برد پیش بچه ها که همون لحظه اون دختره نفس نفس زنان اومد بعد یونگ هی شروع ورد منو به بچه ها و اونا رو به من معرفی کرد و......
ات:👇🏻👇🏻
جانگ ات دختری ۲۲ ساله ای که یه خواهر و یه برادر داره.بابای ات شرکت طراحی لباس داره بابای ات پولداره و ات و خواهر و برادرش توی کالج Chung-Ang Universiyدرس میخونن
ات زندگی خوبی داشت و از زندگیش راضی بود که یهو.....
تهیونگ:👇🏻👇🏻
کیم تهیونگ پسری ۲۳ ساله که یک خواهر داره.پدر تهیونگ هم طراحی لباس داره که با بابای ات شریک و دوست هست .خواهر تهیونگ یعنی یونگ هی توی کالج Chung-Ang University
درس میخونه که تهیونگ هم میخواد برای ترم جدید اونجا ثبت نام کنه و...
معرفی شخصیت ها:
ات: شخصیت اصلی علامت(+)
تهیونگ :شخصیت اصلی علامت(-)
آیونگ:خواهر ات
یونگ هی :خواهر تهیونگ و دوست صمیمی ات
میونگ:دوست صمیمی ات
می چا:دوست صمیمی ات
جیا:دوست صمیمی ات
کوک: دوست صمیمی تهیونگ
جیمین:دوست صمیمی تهیونگ
هیونجین:دوست صمیمی ات
جیهوپ:برادر ات و دوست صمیمی تهیونگ
شخصیت های انحرافی که تو داستان میگم
کلاس ها:
(ات،میونگ،جیا،تهیونگ توی یک کلاس)
(یونگ هی ،آیونگ،می چا توی یک کلاس)
(کوک،جیمین،جیهوپ،هیونجین توی یک کلاس)
.
.
.
.
.
.
.
unexpected love 🤎☕️
عشق غیر منتظره🤎☕️
part ¹
ویو ات
امروز روز اول دانشگاهه ساعت ۷ بلند شدم و کار های لازم رو انجام دادم و رفتم تو سالن کا طبق معمول جیهوپ و آیونگ خواب بودن رفتم اونا رو بیدار کردم و با هم رفتیم دانشگاه اونجا اکیپمون رو دیدیم رفتیم پیششون دیدم یونگ هی مثل همیشه نیست اون همیشه دیر تر از ما میومد زنگ خورد هر کی رفت تو کلاس خودش نشست سر جاش که استاد لی اومد داخل
بعد از سلام و احوال پرسی گفت
استاد لی :بچه ها امروز یه دانش اموز انتقالی داریم میتونی بیای تو
اون پسره اومد تو و خودشو معرفی کرد
اون پسره:سلام من کیم تهیونگ هستم از اشنایی با همتون خوشبختم
استاد لی بهش گفت یه جا برای نشستن انتخاب کنه
ویو تهیونگ
امروز اولین روز دانشگاه بود. از بس که ذوق داشتم صبح زود بیدار شدم و کار های لازم رو انجام دادم
یونگ هی رو بیدار کردم و باهم رفتیم دانشگاه یونگ هی رفت تو کلاسش منم رفتم دفتر مدیر و خودمو معرفی کردم مدیر گفت با استاد لی برم به کلاس
اول استاد رفت بعد من رفتم و خودمو معرفی کردم که استاد بهم گفت یک جا انتخاب کنم یه دختر خوشگل و کیوت توی ردیف دوم نشسته بود رفتم اونجا و ازش پرسیدم میتونم بشینم اونم گفت اره بعد از کلاس رفتم بیرون تا دنبال یونگ هی بگردم که دیدم کنار چند نفر وایساده رفتم پیشش که با خوشحالی اومد دست منو گرفت و برد پیش بچه ها که همون لحظه اون دختره نفس نفس زنان اومد بعد یونگ هی شروع ورد منو به بچه ها و اونا رو به من معرفی کرد و......
۷.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.