مردمک چشم هایش بی قرار میرقصید و بنظر می آمد لب هایش میلر
گفت:«چه قدر میتوانی منتظر بمانی؟!»
گفتم:«میتوانم تا وقتی که دلم از غصه خون شود صبر کنم!»
لبخند لرزانی زد و به چشم هایم خیره شد و گفت:«که چه مدت باشد؟»
سرم را با اندوه تکان دادم و تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم!
«شاید پنج دقیقه دیگر!»
دختری با پرتقال!🍊🌙
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.