𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁶"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁶"
که یهو بابا با قدم های بلند از کنارم رد شد و چمدون رو برداشت.
پ.آ: بریمممم دیر شدههه بچهااا
قدمی از مرد رو به روم فاصله گرفتم که گفت: +بازم ببخشید خانم...
هیون دستم رو گرفت و رفتیم... ثانیه آخر برگشتم به پشت سر نگاه کردم و نگاه خیره و پوزخند جذابش رو دیدم!
چشم دزدیدم ک به روبه رو نگاه کردم... قلبم داشت از جا کنده میشد.
آرا: _هوففففف... قلبم
هیون: +چی شده؟! نکنه از آقای جنتلمن خوشت اومده؟!
آرا: _آیششش گمشو بابا
هیون: +خوشت اومده
آرا: _خوشممم نیومدههه
هیون: +برو بابا خوشت اومده
آرا: _هیون یه کلمه دیگه بگو خوشت اومده که بکونم تو اون ده..ن گشاااادت!
دستم رو یواشکی رو قلبم گذاشتم، چرا نامنظم به سی//نه میکوبید؟!
برای آخرین بار پشت سرم رو نگاه کردم و دیگه اثری از اون مرد نبود...
وجدان: آرا جون بزار دو ثانیه از اومدنت به کره بگذره بعد کراش بزن عزیز!
وجدان عزیز رو خفه کردم و به هیونی که ازم جلو زده بود رسیدم.
از فرودگاه که خارج شدیم یه آقا و یه مرد یکم جوون تری که مارو دیدن...
آقاعه سریع داد زد: داداااااش
پدرم با لبخند سمتش پا تند کرد و هم رو در آغوش کشیدن.
او پس ایشون عموم بود؟!...
بابا پسر کنارش رو هم بغل کرد و گفت:
پ.آ: چقدرر بزرگ شدی جون سوو...
پسر خنده آرومی کرد و مهربون گفت:
جون سو: اما شما هنوز جوون و خوشتیپید عمو!
که یهو بابا با قدم های بلند از کنارم رد شد و چمدون رو برداشت.
پ.آ: بریمممم دیر شدههه بچهااا
قدمی از مرد رو به روم فاصله گرفتم که گفت: +بازم ببخشید خانم...
هیون دستم رو گرفت و رفتیم... ثانیه آخر برگشتم به پشت سر نگاه کردم و نگاه خیره و پوزخند جذابش رو دیدم!
چشم دزدیدم ک به روبه رو نگاه کردم... قلبم داشت از جا کنده میشد.
آرا: _هوففففف... قلبم
هیون: +چی شده؟! نکنه از آقای جنتلمن خوشت اومده؟!
آرا: _آیششش گمشو بابا
هیون: +خوشت اومده
آرا: _خوشممم نیومدههه
هیون: +برو بابا خوشت اومده
آرا: _هیون یه کلمه دیگه بگو خوشت اومده که بکونم تو اون ده..ن گشاااادت!
دستم رو یواشکی رو قلبم گذاشتم، چرا نامنظم به سی//نه میکوبید؟!
برای آخرین بار پشت سرم رو نگاه کردم و دیگه اثری از اون مرد نبود...
وجدان: آرا جون بزار دو ثانیه از اومدنت به کره بگذره بعد کراش بزن عزیز!
وجدان عزیز رو خفه کردم و به هیونی که ازم جلو زده بود رسیدم.
از فرودگاه که خارج شدیم یه آقا و یه مرد یکم جوون تری که مارو دیدن...
آقاعه سریع داد زد: داداااااش
پدرم با لبخند سمتش پا تند کرد و هم رو در آغوش کشیدن.
او پس ایشون عموم بود؟!...
بابا پسر کنارش رو هم بغل کرد و گفت:
پ.آ: چقدرر بزرگ شدی جون سوو...
پسر خنده آرومی کرد و مهربون گفت:
جون سو: اما شما هنوز جوون و خوشتیپید عمو!
۲.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.